نتایح جستجو

  1. فرهيخته

    غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.خار خنديد و به گل گفت سلام.و جوابي نشنيد.خار رنجيد ولي...

    غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.خار خنديد و به گل گفت سلام.و جوابي نشنيد.خار رنجيد ولي هيچ نگفت.ساعتي گذشت.گل چه زيبا شده بود.دست بي رحمي آمد نزديك.گل سراسيمه ز وحشت افسرد.ليك آن خار در آن دست خليد و گل از مرگ رهيد.صبح فردا كه رسيد خار با شبنمي از خواب پريد. گل سراسيمه به او گفت...
  2. فرهيخته

    غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.خار خنديد و به گل گفت سلام.و جوابي نشنيد.خار رنجيد ولي...

    غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.خار خنديد و به گل گفت سلام.و جوابي نشنيد.خار رنجيد ولي هيچ نگفت.ساعتي گذشت.گل چه زيبا شده بود.دست بي رحمي آمد نزديك.گل سراسيمه ز وحشت افسرد.ليك آن خار در آن دست خليد و گل از مرگ رهيد.صبح فردا كه رسيد خار با شبنمي از خواب پريد. گل سراسيمه به او گفت...
  3. فرهيخته

    غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.خار خنديد و به گل گفت سلام.و جوابي نشنيد.خار رنجيد ولي...

    غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.خار خنديد و به گل گفت سلام.و جوابي نشنيد.خار رنجيد ولي هيچ نگفت.ساعتي گذشت.گل چه زيبا شده بود.دست بي رحمي آمد نزديك.گل سراسيمه ز وحشت افسرد.ليك آن خار در آن دست خليد و گل از مرگ رهيد.صبح فردا كه رسيد خار با شبنمي از خواب پريد. گل سراسيمه به او گفت...
  4. فرهيخته

    غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.خار خنديد و به گل گفت سلام.و جوابي نشنيد.خار رنجيد ولي...

    غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.خار خنديد و به گل گفت سلام.و جوابي نشنيد.خار رنجيد ولي هيچ نگفت.ساعتي گذشت.گل چه زيبا شده بود.دست بي رحمي آمد نزديك.گل سراسيمه ز وحشت افسرد.ليك آن خار در آن دست خليد و گل از مرگ رهيد.صبح فردا كه رسيد خار با شبنمي از خواب پريد. گل سراسيمه به او گفت...
  5. فرهيخته

    غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.خار خنديد و به گل گفت سلام.و جوابي نشنيد.خار رنجيد ولي...

    غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.خار خنديد و به گل گفت سلام.و جوابي نشنيد.خار رنجيد ولي هيچ نگفت.ساعتي گذشت.گل چه زيبا شده بود.دست بي رحمي آمد نزديك.گل سراسيمه ز وحشت افسرد.ليك آن خار در آن دست خليد و گل از مرگ رهيد.صبح فردا كه رسيد خار با شبنمي از خواب پريد. گل سراسيمه به او گفت...
  6. فرهيخته

    غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.خار خنديد و به گل گفت سلام.و جوابي نشنيد.خار رنجيد ولي...

    غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.خار خنديد و به گل گفت سلام.و جوابي نشنيد.خار رنجيد ولي هيچ نگفت.ساعتي گذشت.گل چه زيبا شده بود.دست بي رحمي آمد نزديك.گل سراسيمه ز وحشت افسرد.ليك آن خار در آن دست خليد و گل از مرگ رهيد.صبح فردا كه رسيد خار با شبنمي از خواب پريد. گل سراسيمه به او گفت...
  7. فرهيخته

    غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.خار خنديد و به گل گفت سلام.و جوابي نشنيد.خار رنجيد ولي...

    غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.خار خنديد و به گل گفت سلام.و جوابي نشنيد.خار رنجيد ولي هيچ نگفت.ساعتي گذشت.گل چه زيبا شده بود.دست بي رحمي آمد نزديك.گل سراسيمه ز وحشت افسرد.ليك آن خار در آن دست خليد و گل از مرگ رهيد.صبح فردا كه رسيد خار با شبنمي از خواب پريد. گل سراسيمه به او گفت...
  8. فرهيخته

    غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.خار خنديد و به گل گفت سلام.و جوابي نشنيد.خار رنجيد ولي...

    غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.خار خنديد و به گل گفت سلام.و جوابي نشنيد.خار رنجيد ولي هيچ نگفت.ساعتي گذشت.گل چه زيبا شده بود.دست بي رحمي آمد نزديك.گل سراسيمه ز وحشت افسرد.ليك آن خار در آن دست خليد و گل از مرگ رهيد.صبح فردا كه رسيد خار با شبنمي از خواب پريد. گل سراسيمه به او گفت...
  9. فرهيخته

    غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.خار خنديد و به گل گفت سلام.و جوابي نشنيد.خار رنجيد ولي...

    غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.خار خنديد و به گل گفت سلام.و جوابي نشنيد.خار رنجيد ولي هيچ نگفت.ساعتي گذشت.گل چه زيبا شده بود.دست بي رحمي آمد نزديك.گل سراسيمه ز وحشت افسرد.ليك آن خار در آن دست خليد و گل از مرگ رهيد.صبح فردا كه رسيد خار با شبنمي از خواب پريد. گل سراسيمه به او گفت...
  10. فرهيخته

    غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.خار خنديد و به گل گفت سلام.و جوابي نشنيد.خار رنجيد ولي...

    غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.خار خنديد و به گل گفت سلام.و جوابي نشنيد.خار رنجيد ولي هيچ نگفت.ساعتي گذشت.گل چه زيبا شده بود.دست بي رحمي آمد نزديك.گل سراسيمه ز وحشت افسرد.ليك آن خار در آن دست خليد و گل از مرگ رهيد.صبح فردا كه رسيد خار با شبنمي از خواب پريد. گل سراسيمه به او گفت...
  11. فرهيخته

    غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.خار خنديد و به گل گفت سلام.و جوابي نشنيد.خار رنجيد ولي...

    غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.خار خنديد و به گل گفت سلام.و جوابي نشنيد.خار رنجيد ولي هيچ نگفت.ساعتي گذشت.گل چه زيبا شده بود.دست بي رحمي آمد نزديك.گل سراسيمه ز وحشت افسرد.ليك آن خار در آن دست خليد و گل از مرگ رهيد.صبح فردا كه رسيد خار با شبنمي از خواب پريد. گل سراسيمه به او گفت...
  12. فرهيخته

    غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.خار خنديد و به گل گفت سلام.و جوابي نشنيد.خار رنجيد ولي...

    غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.خار خنديد و به گل گفت سلام.و جوابي نشنيد.خار رنجيد ولي هيچ نگفت.ساعتي گذشت.گل چه زيبا شده بود.دست بي رحمي آمد نزديك.گل سراسيمه ز وحشت افسرد.ليك آن خار در آن دست خليد و گل از مرگ رهيد.صبح فردا كه رسيد خار با شبنمي از خواب پريد. گل سراسيمه به او گفت...
  13. فرهيخته

    غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.خار خنديد و به گل گفت سلام.و جوابي نشنيد.خار رنجيد ولي...

    غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.خار خنديد و به گل گفت سلام.و جوابي نشنيد.خار رنجيد ولي هيچ نگفت.ساعتي گذشت.گل چه زيبا شده بود.دست بي رحمي آمد نزديك.گل سراسيمه ز وحشت افسرد.ليك آن خار در آن دست خليد و گل از مرگ رهيد.صبح فردا كه رسيد خار با شبنمي از خواب پريد. گل سراسيمه به او گفت...
  14. فرهيخته

    غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.خار خنديد و به گل گفت سلام.و جوابي نشنيد.خار رنجيد ولي...

    غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.خار خنديد و به گل گفت سلام.و جوابي نشنيد.خار رنجيد ولي هيچ نگفت.ساعتي گذشت.گل چه زيبا شده بود.دست بي رحمي آمد نزديك.گل سراسيمه ز وحشت افسرد.ليك آن خار در آن دست خليد و گل از مرگ رهيد.صبح فردا كه رسيد خار با شبنمي از خواب پريد. گل سراسيمه به او گفت...
  15. فرهيخته

    غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.خار خنديد و به گل گفت سلام.و جوابي نشنيد.خار رنجيد ولي...

    غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.خار خنديد و به گل گفت سلام.و جوابي نشنيد.خار رنجيد ولي هيچ نگفت.ساعتي گذشت.گل چه زيبا شده بود.دست بي رحمي آمد نزديك.گل سراسيمه ز وحشت افسرد.ليك آن خار در آن دست خليد و گل از مرگ رهيد.صبح فردا كه رسيد خار با شبنمي از خواب پريد. گل سراسيمه به او گفت...
  16. فرهيخته

    غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.خار خنديد و به گل گفت سلام.و جوابي نشنيد.خار رنجيد ولي...

    غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.خار خنديد و به گل گفت سلام.و جوابي نشنيد.خار رنجيد ولي هيچ نگفت.ساعتي گذشت.گل چه زيبا شده بود.دست بي رحمي آمد نزديك.گل سراسيمه ز وحشت افسرد.ليك آن خار در آن دست خليد و گل از مرگ رهيد.صبح فردا كه رسيد خار با شبنمي از خواب پريد. گل سراسيمه به او گفت...
  17. فرهيخته

    غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.خار خنديد و به گل گفت سلام.و جوابي نشنيد.خار رنجيد ولي...

    غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.خار خنديد و به گل گفت سلام.و جوابي نشنيد.خار رنجيد ولي هيچ نگفت.ساعتي گذشت.گل چه زيبا شده بود.دست بي رحمي آمد نزديك.گل سراسيمه ز وحشت افسرد.ليك آن خار در آن دست خليد و گل از مرگ رهيد.صبح فردا كه رسيد خار با شبنمي از خواب پريد. گل سراسيمه به او گفت...
  18. فرهيخته

    غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.خار خنديد و به گل گفت سلام.و جوابي نشنيد.خار رنجيد ولي...

    غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.خار خنديد و به گل گفت سلام.و جوابي نشنيد.خار رنجيد ولي هيچ نگفت.ساعتي گذشت.گل چه زيبا شده بود.دست بي رحمي آمد نزديك.گل سراسيمه ز وحشت افسرد.ليك آن خار در آن دست خليد و گل از مرگ رهيد.صبح فردا كه رسيد خار با شبنمي از خواب پريد. گل سراسيمه به او گفت...
  19. فرهيخته

    غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.خار خنديد و به گل گفت سلام.و جوابي نشنيد.خار رنجيد ولي...

    غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.خار خنديد و به گل گفت سلام.و جوابي نشنيد.خار رنجيد ولي هيچ نگفت.ساعتي گذشت.گل چه زيبا شده بود.دست بي رحمي آمد نزديك.گل سراسيمه ز وحشت افسرد.ليك آن خار در آن دست خليد و گل از مرگ رهيد.صبح فردا كه رسيد خار با شبنمي از خواب پريد. گل سراسيمه به او گفت...
  20. فرهيخته

    غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.خار خنديد و به گل گفت سلام.و جوابي نشنيد.خار رنجيد ولي...

    غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد.خار خنديد و به گل گفت سلام.و جوابي نشنيد.خار رنجيد ولي هيچ نگفت.ساعتي گذشت.گل چه زيبا شده بود.دست بي رحمي آمد نزديك.گل سراسيمه ز وحشت افسرد.ليك آن خار در آن دست خليد و گل از مرگ رهيد.صبح فردا كه رسيد خار با شبنمي از خواب پريد. گل سراسيمه به او گفت...
بالا