داشتم به يه جمله از مهدي پاكدل فكر مي كردم ،قشنگ بود!
گفته بود ارزو مي كنم كه هيچ موقع مجبور نشيد به خاطر گفتن يك دلم تنگ شده ي ساده به خودت بگي بهش بگم يا نگم!
بلوغ شعر من
ساقه ها ي بي گل را از باغچه ي قلبمان چيدم
ساقه هاي بي گل همان انحطاط ما بود!
ساقه هاي بي گل اندوه ناگهاني مابود!
فنجان قهوه ي تلخ فالي براي ما نداشت!
ميعادگاه ما جايي براي ما نداشت!
حال كه قلبمان كنايه از باغچه است
با امدنت ميخواهم برويد
ساقه هاي پرگل جاويد عشق
تو را بدون تو دوست خواهم داشت...!
وقتی واژه های رنگین و پر احساس
در خلوتگاه انس٬ آشنای دیرینه ام باشند
آن زمان که برای دل بریدن
سکوت ابدی باید کرد
شاید خاموش نشوند آتشکده رویاها
ان زمان ، تو را بدون تو دوست خواهم داشت!
سلام
مثله هميشه خرما و چايي!
چقدر مي چسبه كلاس نداشته باشي و با خيال راحت چايي بخوري
هر سال اين موقعها يه عالمه برگه داشتم الان كه انلايني شده سايت خودش درصد ميگيره!