حقيقت سبز
حقيقت سبز
دوباره یك شب دیگر، دوباره تنهایى
دوباره این من و این امتداد یلدایى
ستاره مى چكد از چشم هاى بسته ى صبح
ميان بستر تاریك ناشكيبایى
اميد نرگسى ام آن حضور نامرئى است
غروب بى کسى ام آن طلوع رؤیایى
به پيشواز تو مى آیم اى حقيقت سبز!
چرا به خلوت پایيزى ام نمى آیى؟
هميشه مشتعلت...