نتایح جستجو

من داشتم فاتحه میخوندم واسه اینجا :redface: جالب اینه که فقط با نیمیتزو تونستم صحبت کنم این مدت ;) با غایب حاضرمون:redface:

ببینید بچه ها من همین جا اعلام میکنم که حاضرم واسه عروسیاتون بیام تا اونر دنیا ولی واسه همایش و .... نه:biggrin::biggrin::biggrin::biggrin: ( ببخشید یه لحطه خودمو جای thixo گذاشتم صحبت کردم...... گفتم thixo یاد شیرینی افتادم ..... خدا ....:redface::biggrin:)

ببین یه کاری نکن تهرانیها رو بریزم اونجا هاااااااااا;):biggrin::biggrin::biggrin: ماها یه کمی ادعامونم زیاده میایم خرابکاری میکنیماااااا:biggrin:( انصافا بچه های دانشگاه تهران همه جوره هستن اما پرمدعا کم دارن)

شما چرا ساکت میای و میرییییییییییییییی؟؟؟:redface:

کتاب کلید جوشکاری آقای شهابی (فکر میکنم) خیلی ساده و روان گفته

من که بودم و هستم.... شما غیب شدی به قول sosmar ترسیدم خودکشی چیزی .....:redface: من عموما هر روز به اینجا سر میزنم اما کسی نیست باهاش اینجا رو به هم بریزیم:biggrin:

اینم اخری:

ادامه:

اینم ادامش:

خواهش

فکر کن ماوایل خرداد بود...

اگه اشتباه نکنم یه فولاد کم کربن آلیاژیه- ساده ساختمانی. زیر 0.2 % کربن داره معمولا 0.15% است پس آب گیریش ضعیفه... عناصر آلیاژِی هم خیلی کم داره در حد صدم درصد فسفر و گوگرد داره ....

خیلی باحال بود...:biggrin:

راستش منم دقیق نفهمیدم چه خبره ؟؟؟ ظهر که رییس رو دیدم در حال فعالیت بود و من نتنستم کاری براش انجام بدم چون باید میرفتم سر کلاس ...بیچاره رییس همه کارا رو داره میکنه ( به این میگن یه همکار مدیر خوب . دست بزنید برام:D:cool:)

سالها پیش از این زیر یک سنگ گوشه ای از زمین من فقط یک کمی خاک بودم همین یک کمی خاک که دعایش پر زدن آن سوی پرده آسمان بود آرزویش همیشه دیدن آخرین قله کهکشان بود خاک هر شب دعا کرد از ته دل خدا را صدا کرد یک شب آخر دهایش اثر کرد یک فرشته تمام زمین را خبر کرد و خدا تکه ای خاک برداشت آسمان را در آن...

کلاغ لکه ننگی بود بر دامن آسمان و وصله ناجور بر لباس هستی و صدای ناهموار و ناموزونش خراشی بود بر صورت احساس . با صدايش نه گلی می شکفت و نه لبخندی بر لبی می نشست صدايش اعتراضی بود که در گوش زمين می پيچيد. کلاغ خودش را دوست نداشت و بودنش را . کلاغ از کائنات گله داشت.کلاغ فکر می کرد در دایره قسمت...

از بهشت كه بيرون آمد، دارايي‌اش فقط يك سيب بود. سيبي كه به وسوسه آن را چيده بود. و مكافات اين وسوسه هبوط بود.فرشته‌ها گفتند: تو بي‌بهشت مي‌ميري. زمين جاي تو نيست. زمين همه ظلم است و فساد. و انسان گفت: اما من به خودم ظلم كرده‌ام. زمين تاوان ظلم من است. اگر خدا چنين مي‌خواهد، پس زمين از بهشت بهتر...

خداوند بساط محبتش را پهن كرد و گروهی بر آن نشستند . جوانمرد آمد و گفت : خدایا ! نه ، من كنار این سفره نمی نشینم . كنار بساط محبت ، از دوستی تو مست خواهم شد . خدا خوان هیبتش را پهن كرد . گروهی بر سر آن نشستند . جوانمرد آمد و گفت : خدایا ! نه ، من كنار این خوان نمی نشینم ، كنار خوان هیبتت از...

اگر گرسنه ای , تنها بر سفره ی جوانمرد بنشین , او نام تو را نخواهد پرسید . اگر غریبه ای و گمشده , تنها بر سفره ی جوانمرد بنشین , او از ایمان تو نخواهدپرسید . جوانمرد است که می گوید : از نام و ایمان کسان نپرسید و بی پرسشی , نان دهید . اوست که می گوید : کسی که بر خوان خدا به جان ارزد , البته بر...