میرسه روزی که تو هم مثه من از شب دلگیری, تو تاریکی و خنکای یکی از شبای تابستون از خونه بیرون می زنی , تنها با فکر گذشته ها زیر نور چراغ برقها تو خیابونها قدم میزنی و صدای دونه دونه ماشینها رو از دور میشنوی و زیر لب آهنگی رو که اون شب برات گذاشتمو زمزمه می کنی؛ اونوقته که طعم گس زندگی بدون من و...