حالا من می دونی یاد چی افتادم؟!
حالا هی یه کار کن سوتی هامو تعریف کنم.
یه بار استاد محاسبات داشت درس میداد بعد سطح درس دادن اش هم در حد تیم ملی هلند بود. همه هاج و واج داشتیم همدیگه رو نگاه می کردیم. استاد نمیذاشت حرف بزنیم. خیلی هم تیز و بز بود. من برای اینکه همچین خشک و خالی هم نباشه یه کم هم...