نتایح جستجو

نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم همه بر سر زبانند و تو در میان جانی

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو

من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد

خوش است خلوت اگر یار یار من باشد نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد شب بخیر

از نگاهی مینشیند بر دل نازک غبار خاطر ایینه را اهی مکدر میکند;):D

آتش به جانم افكند، شوق لقاي دلدار از دست رفت صبرم، اي ناقه پای بردار

من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی یکیست ترکی و تازی در این معامله حافظ حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی:gol:

فرصت شمار صحبت کز این دوراهه منزل چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن

فراق یار که پیش تو برگ کاهی نیست بیا و بر دل ما بین که کوه الوند است

مگر ديوانه خواهم شد در اين سودا که شب تا روز سخن با ماه ميگويم پري در خواب ميبينم

همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد چو فروشدم به دریا چو تو گوهرم نیامد

شب بخیر:gol:

بی گناهی کم گناهی نیست در بازار عشق یوسف از دامان پاک خود به زندان میرود

غم در غم در دل تنگ من از آن است که نیست یک دوست که با او غم دل بتوان گفت

به غلامی تو مشهور جهان شد حافظ حلقه بندگی زلف تو در گوشش باد

آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع

من نمیگویم سمندر باش یا پروانه باش گر به فکر سوختن افتاده ای مردانه باش

شب بود و شمع بود غم بود و من شب رفت و شمع سوخت و غم مانده و من

زلف او دام است و خالش دانه آن دام و من بر امید دانه​ای افتاده​ام در دام دوست شب خوش:gol:

از کفم رها شد مهار دل نیست دست من اختیار دل