برای محمد...............لب بر لب کوزه بردم از غایت آز.............تا زو پرسم واسطه................عمر دراز..............لب بر لب نهاد و می گفت این راز......می خور که بدین جهان نمی ایی باز
امشب شامم را خوب نخورده ام و خوب هم نخوابیده ام امشب حساب کرده ام تا صبح روز قیامت چقدر دیگر باید حساب پس بدهم کاش بود کسی که حرف مرا میفهمید.................................