نتایح جستجو

◊ کشتن گنجشکها کرکس‌ها را ادب نمی‌کند . آبراهام لینکلن ◊

◊ ثروت و افتخاری که از راه نامشروع به دست آمده مانند ابری زودگذر است. کنفوسیوس ◊:gol::gol::gol:

◊ اندیشه دریایی است که مروارید آن فلسفه و فرزانگی است . یحیی برمکی ◊

سلام ارغوان خانوم...اختیار دارین وظیفمونه... ◊ اگر دوستی‌ها نبود، دشمنی‌ها، دنیا را جهنم می‌کرد. مارک تواین ◊

◊ مردان آفریننده کارهای مهمند و زنان به وجود آورنده مردان مهم. رومن رولان ◊

◊ محبت نیرومندترین جادوها است. گولاس ◊

◊ مسؤولیت قبول کن، بگذار هرچه می‌خواهد پیش بیاید. آنتونی رابینز ◊

سلام مرسی به قول ارغوان...عکسهات تکه تکه...;)

سلام فقط قصد تبریک شب یلدا بود.... ◊ اندیشیدن به پایان چیزی شیرینی حضورش را تلخ میکند. بگذار پایان تو را غافلگیر کند ...مانند اغاز ◊

سلام مهندس خیلی خیلی خوشامدی.اقا احسان شما برای عضویت باید از baran*خانم درخواست کنی...اگه امر دیگه داری....

◊ اگر سخن چون نقره است، خاموشی چون زر پربهاست. لقمان ◊

سلام خواهش میکنم.:gol::gol::gol:

کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پاییز بودم کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد آفتاب دیدگانم سرد میشد آسمان سینه ام پر درد می شد ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد اشکهایم همچو باران دامنم را رنگ می زد وه ... چه زیبا بود اگر پاییز بودم وحشی و پر شور و...

کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پاییز بودم کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد آفتاب دیدگانم سرد میشد آسمان سینه ام پر درد می شد ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد اشکهایم همچو باران دامنم را رنگ می زد وه ... چه زیبا بود اگر پاییز بودم وحشی و پر شور و...

در دو چشمش گناه می خنديد بر رخش نور ماه می خنديد در گذرگاه آن لبان خموش شعله ئی بی پناه می خنديد شرمناك و پر از نيازی گنگ با نگاهی كه رنگ مستی داشت در دو چشمش نگاه كردم و گفت: بايد از عشق حاصلی برداشت سايه ئی روی سايه ئی خم شد در نهانگاه رازپرور شب نفسی روی گونه ئی لغزيد بوسه ئی شعله زد ميان...

تو را چه می رسد ای آفتاب پاک اندیش تو را چه وسوسه از عشق باز می دارد ؟ کدام فتنه بی رحم عمیق ذهن تو را تیره می کند از وهم ؟ شب آفتاب ندارد و زندگانی من بی تو چو جاودانه شبی جاودانه تاریک است تو در صبوری من اشتیاق کشتن خویش و انهدام وجود مرا نمی بینی منم که طرح مودت به رنج بی پایان و شط...

تو را چه می رسد ای آفتاب پاک اندیش تو را چه وسوسه از عشق باز می دارد ؟ کدام فتنه بی رحم عمیق ذهن تو را تیره می کند از وهم ؟ شب آفتاب ندارد و زندگانی من بی تو چو جاودانه شبی جاودانه تاریک است تو در صبوری من اشتیاق کشتن خویش و انهدام وجود مرا نمی بینی منم که طرح مودت به رنج بی پایان...

سلام اگه میدونستم مخالفید براتون... معذرت:redface: ◊ هرگز نمی‌توانیم صفت خوبی را در دیگران بشناسیم مگر اینکه از آن بویی برده باشیم . چینگ ◊:w27:

◊ آینده از آن کسانی است که به استقبالش می‌روند . فردریش نیچه ◊:gol:;)

◊ آینده از آن کسانی است که به استقبالش می‌روند . فردریش نیچه ◊