نتایح جستجو

منم هستم دوستان

جمله منتخب این هفته من دوتاست خیلی سخت بود یکی بگم آنچه را نمی پسندی که درباره ات بگویند تو نیز در حق دیگران مگو (درسته جمله هرچه ببرای خود نمی پسندی برای دیگران هم مپسند، ولی این جمله رو دیگه همه بلدیم و همه هم میدونیم و سعی می کنیم انجامش بدیم ولی وقتی این جمله رو ریز میکنیم به این جمله...

با عرض شرمندگی از اینکه این دو روز نبودم چهارشنبه: تاخیر در اجابت دعا تو را نومید نکند، زیرا عطای خداوند به اندازه نیت است. چه بسا در اجابت دعایت تاخیر اندازد، تا پاداش دعا کننده بیشتر و عطای آرزومند افزون تر گردد. پنج شنبه: بدان که تو برای آخرت آفریده شده ای نه برای دنیا بر حذر باش از اینکه...

سلام گلم خوبی خانمی؟ سفر بودم امان از دست تو زبونتو شیرین زبونیات خیلی خانمییییی:redface:

61 62 63 64

خیلی داستانتون قشنگ بود و جالب ممنون

چه اعتماد به نفسی دارن این آمریکا و اسراییل این پشه ها که آخه با یه ویز کردن مردن ولی خوب ایرانیا رو خندوندن:biggrin:

این جمله واقعا زیبا بود، چقدر خدا مهربونه بدان خدایی که گنجینه های آسمان ها و زمین به دست اوست به تو اجازه دعا داده و اجابت آن را به عهده گرفته و تو را فرمان داده که ازاو بخواهی تا به تو ببخشد و از او رحمت طلب کنی تا تو را رحمت آورد. در پذیرش توبه ات سخت ننگرفت خودداریت از گناه را حسنه قرار داد

چون فقط نظر خواهیه نظر خودمو میگم و مطمئن نیستم این هم نوعی گپ زدن هست من خودم به شخصه هیچ وقت به خودم اجازه نمیدم با آقایون اینجا به صورتی صمیمی حرف بزنم و هیچ وقت هم اسمی رو بدون آقا نگفتم مثل خیلیا هم زود خودمونی نشدم حتی با دخترها هم اینجور نبودم تقریبا چون به نظرم درست مثل تلفن حرف زدنه...

تفحص شهیدی که خون از پیکرش بیرون زد رفیعی با دست های خونی وارد سنگر شد. رنگم پرید. فکر کردم بلایی سر حمزوی آمده. از سنگر بیرون پریدم، دیدم او هم دستش خونی است.پرسیدم چی شده؟ گفتن برو عقب ماشین روا نگاه کن. دیدم یه گونی عقب ماشینه. داخل گونی یه شهید بود که سر و پا نداشت، پیراهنی سفید تنش...

در لحظه تفحص شهدا کمی دقت نمی کردی، بیل مکانیکی به گِل می نشست. زمان می گذشت، اما خبری از شهدا نبود. داشتم با خودم حرف می زدم: «خدایا من هم با اینها بودم، چی شد اینها را انتخاب کردی؟ مگه ما آدم بدا دل نداریم؟ خدایا اینها چی داشتند که ما از اون بی بهره بودیم؟!» توی پاکت بیل، یک...

اوایل سال 72 بود و گرماى فكه. در منطقه عملیاتى والفجر مقدماتى، بین كانال اول و دوم، مشغول كار بودیم. چند روزى مى شد كه شهید پیدا نكرده بودیم. هر روز صبح زیارت عاشورا مى خواندیم و كار را شروع مى كردیم. گره و مشكل كار را در خود مى جستیم. مطمئن بودیم در توسلهایمان اشكالى وجود دارد. آن روز...

شهید سید مجتبی علمدار 11 دی 1345 دیده به جهان گشود، 11دی 1364زخم عشق و جانبازی به تن نشاند، دی ماه 1370 لباس دامادی به تن کرد، دی ماه 1371 با تولد سیده زهرا، پدر شد، و 11دی 1375 به قافله همرزمان شهیدش پیوست. متن زیر نامه تنها دختر وی است که با پدر شهیدش نجوا کرده است.با هم نامه را بخوانیم و...

حاج احمد با همان عصایی که زیر بغل داشت آمد روی چهارپایه ایستاد و پشت میکروفن قرار گرفت. لحظه‌ای در سکوت با دقت به چهره‌های بچه‌ها نگاه کرد و بعد گفت:برادران! ما وقتی از تهران آمدیم، قول دادیم تا خرمشهر را از دست دشمن نگیریم، باز نگردیم. الان دشمن حالت انفعالی پیدا کرده است. ان شاءاللّه با انجام...

(( أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ)) التماس دعا:gol:

52....

حزب46 ......41 هود الی 83 هود)