نتایح جستجو

چیزی ندیدیم که ارزش پشیمونی داشته باشه

با این که از ده نمکی حالم بهم میخوره...ازش متنفرم اما میگم دمش گرم عجب اعجوبه ای پیدا کرده... عبدی خیلی باحالی

در نظر بگیر. یه خانم با چادر و مقنعه و هد بند و ساق دست و جوراب کلفت...داخل آب بره واسه آب بازی... تازه...حداقل باید تا شعاع یک کیلومتری مردی چیزی داخل آب نباشه... وگرنه باید فریاد وااسلاما سر بدیم..خدایا... چقدر مردم ناپاک شدن...آخه دریا جای آب بازیه مگه دریا هم شده محیط خانوادگی؟؟؟ عزیزم...برو...

دوشنبه عموی عزیزم...فوت کرد بعد از چند ماه درد و رنج... وقتی پیکر نحیفش رو تشییع میکردن...متوجه شدم که چقدر لاغر شده بود..انگاری که اصلا بدن نداشت...انگاری سرش رو از تنش جدا کرده بودن...صاف صاف صاف...خدایا..انگاری استخوان هاش هم آب شده بود.... .. ... ... خدایا این جوری شفا میدی؟؟؟؟؟

گذشته ها گذشته...این روزا هم میگذره اونی که رفت برای وطن جنگید...جونش رو داد یا عضوی از بدنش رو فقط واسه یه تکه روسری نرفت که رفت که جوانان وطن در امنیت و آزادی زندگی کنند....رفت که وطن استقلال داشته باشه... اون رفته... اونایی که موندن چکار کردن؟؟ غیر از تاراج اون ارزش ها؟؟؟ غیر از پامال کردن...

معنی خوب رو نمیدونستیم... فهمیدیم!!!!!

:cool:

اسمت رو نگفتی ها...!!!!!

سلام ممنون

دوست عزیز فکر میکنم یه نامه رو دو بار واست فرستادم معذرت

:( امیدوارم.... هرچند که به خانوادش گفتن..خیلی دیر به دکتر مراجعه کردین سرطان توی بدنشون پخش شده اما بازم به قول یه بنده خدایی: همیشه سپیده صبح بعد از تاریکترین نقطه شب آغاز میشه.. یعنی در بدترین زمان ها باید امید داشت توکل بخدا...

بچه ها خیلی ممنونم...از همتون من الان به اون بنیاد یه ایمیل زدم... و البته آدرس و شماره تلفنش رو برداشتم... حتما توی اولین فرصت به عموی بیچاره میرسونم ولی حتما شماها اون بنده خدا رو از دعای خیرتون فراموش نکنید... باز هم از همتون ممنونم

مرسی آبجی جون اگه بدونی...خیلی سخته... الان یه ماهی هست که زندگی ندارم...فکرم..پیش عمومه.. بنده خدا...همسرش که هیچی.. خودشم که نمیتونه بخودش برسه... کاش میتونستم یه کمکی چیزی بکنم... راستی این انجمن بیماران خاص کجا هست؟؟؟؟چطوریه شرایطش؟؟؟؟ خیلی دلم خونه....:cry:

بچه ها عموی منم سرطان داره...سرطان معده.. تازگی ها فهمیدن...اما یک سالی میشده که علائم رو داشته اما... حالا عموم شده عین یه مشت استخوان... دلم خیلی براشون میسوزه...چراکه نه پولی ندارن که خرج درمانشون بکنن..نه کسی که ازشون مراقبت کنه.... دعا کنید بچه ها... گفتن شرایطشون نا امید کننده است...گفتن...

کی پاسخگوست؟؟؟؟؟؟

نگران نباش همین فردا پس فرداست که از طرف خبرگزاری های داخلی پیام تسلیتش میاد..البته نه برای مردم بجنورد... واسه مردم انقلابی!!!!!!! سوریه که توسط اغتشاشگران!!!!!!!!!!کشته شدن...

کودکی که می داند گریه های مادرش ، تن فروشی خواهرش ودستهای پینه بسته پدرش و حتی گرسنگی اش همه از بی پولیست !! چگونه در مدرسه بنویسد علم بهتر است یا ثروت ؟

زوربزن،زنجیر را پاره کن ،این زنجیرت نیست که محکم شده نان گران شده است بچه ها میگفتند باز پهلوان پنبه آمده،باز آمده معرکه بگیرد وخالی بندی کند وقتی زنجیر را دور بازوهایت می بستی،هیچکس به چشمانت نگاه نمیکردکه غمها به هم حلقه زده بودند همه حواسشان به زنجیر بود مبادا کلک بزنی زور زدی با کلک یا بی...

زنی را می شناسم من که شوق بال و پر دارد ولی از بس که پر شور است دو صد بیم از سفر دارد زنی را می شناسم من که در یک گوشه ی خانه میان شستن و پختن درون آشپزخانه سرود عشق می خواند نگاهش ساده و تنهاست صدایش خسته و محزون امیدش در ته فرداست زنی را می شناسم من که می گوید پشیمان است چرا دل را به او...

بنويس بابا مثل هر شب نان ندارد سارا به سين سفره مان ايمان ندارد بعد از همان تصميم کبری، ابرها هم يا سيل می بارد و يا باران ندارد بابا انارو سيب و نان را می نويسد...