گفتا من آن ترنجم ، کاندر جهان نگنجد
گفتم به از ترنجی ، لیکن به دست نایی
گفتا تو از کجایی ، کآشفته مینمایی؟
گفتم منم غریبی از شهر آشنایی
گفتا سر چه داری ، کز سر خبر نداری؟
گفتم بر آستانت دارم سر گدایی
گقتا به دلربایی مارا چگونه بینی؟گفتم چو خرمنی گل در بزم دلربایی
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد...