کلاغه دلش گرفته بود ...
کلاغ سياه پاپـتی ، پريد روی شاخه درخت و گفت : غار و غار !
از يه جايی صدا اومد که : زهر مار !!!
بغض کلاغه ترکيد ، يه قطره اشک از روی گونه هاش چکيد ، قطره اشک لابه لای پرهای سياهش گم شد و رفت ، يه تيکه سنگ از تو حياط يه خونه اومد و اومد نشست رو سينه کلاغ ،قلب کلاغ ترکيد و...