همچو گل هائی كه مستند از شراب شبنم دوشين
گوئی آنها در گريز تلخشان از ما
نغمه هائی را كه ما هرگز نمی خوانيم
نغمه هائی را كه ما با خشم
در سكوت سينه می رانيم
زير لب با شوق می خوانند
در منی و اينهمه زمن جدا
با منی و ديده ات بسوی غير
بهر من نمانده راه گفتگو
تو نشسته گرم گفتگوی غير
غرق غم دلم بسينه می طپد
با تو بی قرار و بی تو بی قرار
وای از آن دمی كه بی خبر زمن
بركشی تو رخت خويش ازين ديار