وز میان خنده هایم تلخ
و خروش گریه ام ناشاد
از درون خسته ی سوزان
می کنم فریاد
ای فریاد
!
خانه ام آتش گرفته است آتشی بی رحم
همچنان می سوزد این آتش
نقشهایی را که من بستم به خون دل
بر سر چشم و در و دیوار
در شب رسوای بی ساحل
وای بر من
سوزد و سوزد
غنچه هایی را که پروردم
به دشواری
در دهان گود گلدانها...