دیگر نمی خواهم بازیچه ی دستانی شوم که خود روزی سرگردان بوده اند...
دیگر نمیخواهم از آغوش گرم بگذرم و خود را به دستانی سرد بسپارم...
ودیگر نمیخواهم دکلمه ی بی احساسی که به دست سرنوشت نوشته شده است در روی صحنه ی زندگی اجرا کنم.....
حال من دیگر خسته شده ام و از بازی در زندگی انصراف میدهم...
آری...