تا خدا یک رگ گردن باقی ست
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
غصه هم خواهد رفت
انچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریان اند
به تن لحظه خود جامه ی اندوه مپوشان هرگز
تو به آینه
نه
آینه به تو خیره شده است
تو اگر خنده کنی او به تو...