دخـتـر: من حـسودیـم میشه وقـتی که دخـتـرا بهت نگـاه میکنن!
پـسـر: حـسودی نکن عـزیــزم...
دخـتـر: چــرا؟؟
پـسـر: چـون تـو چـیـزی داری که اونـا نـدارن..!!
دخـتـر: چــــــی؟؟
پـســر: قـلبــم...
.
.
.
.
.
(بـرگرفته از کتـاب داستـان های تـخیلی - جلد 2 - فـصل: انـسانهـایی کـه هیچگـاه وجـود نـداشتند)