دیشب رفته بودیم مهمونی خونه دوست مامانم، یه خانومه که از فامیلای دورِ صاب خونه بود کنارمون نشسته بود.
حرف از ازدواج شد، اون خانم گفت: من دوتا عروس دارم و خیلی دوسشون دارم و باهاشون راحتم و ...
قبلشم مامانم ازش پرسیده بود که دختر هم دارید؟ گفت نه،منم فکر کردم خب فقط 2تا پسر داره دیگه.
برگشتم به...