در دل شب
خواب رفته است پاهایم
از بس که به آغوش کشیدم
از بس که به جان باز خریدم
غم بیداری غم را
باز لالایی
سر می دهم از نو
که بخوابد دنیا
و من آن بوم صداهای شبم
زنده می دارم شب را
که همه بی نفس افتاده ز پا
چشم هایم سنگین
خواب افکارم سبک
در تعادل ها معلق می شوم
من نیازم
لحظه ای بی وزنی است
خیره...