دختـری با مادرش در رختخواب
درد و دل می کرد با چشمی پر ز آب
گفت مادر، حالم اصلا ً خوب نیست
زندگی از بهر من مطلوب نیست
گو چه خاکی را بریزم بر سرم
روی دستت باد کردم مادرم
سن من از 26 افزون شده
دل میان سینه غرق خون شده
هیچکس مجنون این لیلی نشد
شوهری از بهر من پیدا نشد
غم...