نتایح جستجو

قسمت چهارم قسمت چهارم یه مدت که گذشت بهم ازم یه سوال پرسید برای حل جدول منم جواب دادم خلاصه کم کم اومدم نشستم پیشش با هم جدول حل میکردیم بعد از حالو کارم پرسید براش گفتم گفت صبونه خوردی گفتم نه رفت برام یه چایی اورد یکم هم نون و پنیر خیار داشت بهم داد خوردم خلاصه خیلی ازش خوشم اومد تو اون سن...

قسمت سوم قسمت سوم خلاصه روز امتحان ما رفتیم اون درمونگاه رفتم صبح ساعت 7 طبق قرار درمونگاه که چه عرض کنم فقط یه مطب بود ولی مطبش بزرگ بود یارو اسمشو گزاشته بود کلینیک یه دختر خانمی اونجا بود یه 4 سالی از من بزرگتر بود من اون موقع 19 سالم بود و والیبال بازی میکردم تو تیم دانشکده بودم خلاصه...

قسمت دوم قسمت دوم میدونین که حذف پزشکی گواهی بستری در بیمارستان میخواد یه دوستی داشتم هر ترم مشروط میشد اسمش علی بود ازش پرسیدم اونم گفت باید بریم یه درمونگاه کوچیکه تو کرج میدون ازادگان برو بالا حسن اباد اونجا یه دکتری هست کارتو را میندازه اینم بگم که این علی اقا از اون بچه مذهبیا بود خلاصه...

قسمت اول قسمت اول سال 76 بود اخرای ترم یک دم امتحانا من اون ترم به درسم نرسیدم مشکلاتی پیش اومد که واقعا درسارو نخوندم خلاصه اخر ترم بود و من مث خر تو گل گیر کرده بودم 12 واحد درسیم به زبان انگلیسی بود امتحانشم به زبان اصلی برگزار میشد و 4 واحد عمومی و 4 واحد ریاضی 2 که یه استاد از شریف اورده...

سلام عزیزم بیا جات خالیه http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php?t=177347&#post1986846

:Dخوب بهم فرصت بدین ببینم از کجا باید شروع کنم یه جاهاییشم باید سانسور کنم اخه میترسم سیاسی شه:D

اخه روم نمیشه

میخواین یه داستان دیگه براتون بگم؟:smile:

ببین توی اون تاپیک چشمها رو باید شست گفتگو نکن به این کار میگن اسپم کردن اگه مطلب خوبی دیدی بزار ولی صحبتها رو تو پیام بگو یا یه تاپیک از اینایی که الان درست میشه دو ساعت دیگه نیست تو دوست منی انتظار دارم هوامو داشته باشی خودت میومدی تو اون تاپیک سلام احوالپرسی بقیه بود دوست داشتی ببین هیچکدوم...

ببین توی اون تاپیک چشمها رو باید شست گفتگو نکن به این کار میگن اسپم کردن اگه مطلب خوبی دیدی بزار ولی صحبتها رو تو پیام بگو یا یه تاپیک از اینایی که الان درست میشه دو ساعت دیگه نیست تو دوست منی انتظار دارم هوامو داشته باشی خودت میومدی تو اون تاپیک سلام احوالپرسی بقیه بود دوست داشتی ببین هیچکدوم...

سلام حیف که من دارم میرم بچه مو ببرم دکتر وگرنه

سلام خوبی از دستت ناراحتم

چهاربرادر خانه شان را به قصد تحصیل ترک کردند و آدمهای موفقی شدند. چند سال بعد، بعد از شامی که با هم داشتند در مورد هدایایی که برای مادر پیرشون که دور از اونها در شهر دیگه ای زندگی می کرد فرستادن صحبت کردن. اولی گفت: من خونه بزرگی برای مادرم ساختم ... دومی گفت: من یک سالن سینمای یکصد هزار دلاری...

اقای محترم تازه وارد لطف کنید اون تاپیک چشمها را باید شست رو محل گفتگوی اختصاصی نکنید اون تاپیک رو من گذاشتم برای منظور خاصی این کار شما با خانم ننا اسمش اسپم هست لطف کنید پیامهاتون در صفحه پیام شخصی یا عمومی ارسال کنید ممنون حمید

هرکار میکنم sign in نمیشه من عصرا هستم خونه سرعتم بهتره سر عمر 512 adsl

میگم مسنجر قطع شد

ارادت

فمنیستا دیگه ;)

پس اسم منم بنویسین تو لیست