نتایح جستجو

چشمها راباید شست جور دیگر باید دید!!! چشمها راباید شست جور دیگر باید دید!!! زنى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند. یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه‌اى که دامادهایش به او دارند را ارزیابى کند. یکى از دامادها را به خانه‌اش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مى‌زدند از قصد وانمود کرد که...

چشمها راباید شست جور دیگر باید دید!!! چشمها راباید شست جور دیگر باید دید!!! پسرک پدربزرگش را تماشا کرد که نامه ای می نوشت . بالاخره پرسید : - ماجرای کارهای خودمان را می نویسید ؟ درباره ی من می نویسید ؟ پدربزرگش از نوشتن دست کشید و لبخند زنان به نوه اش گفت : - درسته درباره ی تو می نویسم اما مهم...

چشمها راباید شست جور دیگر باید دید!!! چشمها راباید شست جور دیگر باید دید!!! http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php?t=173669

چشمها راباید شست جور دیگر باید دید!!! چشمها راباید شست جور دیگر باید دید!!! در بیمارستانی ، دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند . یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعدازظهر یک ساعت روی تختش بنشیند . تخت او در کنار تنها پنجره اتاق بود . اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به...

ممنون کلی تشویق شدم

چشمها راباید شست جور دیگر باید دید!!! چشمها راباید شست جور دیگر باید دید!!! همشهریای عزیزم یه سر به بچه طوقچی بزنین:smile: http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php?t=173669

چشمها راباید شست جور دیگر باید دید!!! چشمها راباید شست جور دیگر باید دید!!! http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php?t=173669

چشمها راباید شست جور دیگر باید دید!!! چشمها راباید شست جور دیگر باید دید!!! روزی دانشمندى آزمایش جالبى انجام داد. او یک آکواریوم ساخت و با قرار دادن یک دیوار شیشه‌اى در وسط آکواریوم آن ‌را به دو بخش تقسیم ‌کرد.در یک بخش، ماهى بزرگى قرار داد و در بخش دیگر ماهى کوچکى که غذاى مورد علاقه ماهى...

چشمها راباید شست جور دیگر باید دید!!! چشمها راباید شست جور دیگر باید دید!!! یک روز پیر مردی با نوه اش در مورد جنگ و جدالی که درون انسان هاست ، صحبت می کرد . او گفت : پسرم ، درون ما انسان ها جنگی بین دو گرگ در جریان است . یکی مظهر خشم ، حسادت ، کنیه ، غم ، افسوس ، حرص ، خود پسندی ، تنفر ، دروغ...

http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php?t=173669

چشمها راباید شست جور دیگر باید دید!!! چشمها راباید شست جور دیگر باید دید!!! مرد ثروتمندی تعریف میکرد که روزی با یک ماشین گرانقیمت که برادرم برای روز تولدم هدیه کرده بود در پمپ بنزین بودم و پسرک ژنده پوش فقیری که شیشه ماشینها را پاک میکرد شروع به پاک کردن ماشین من شد پولی به او دادم و گفتم این...

چشمها راباید شست جور دیگر باید دید!!! چشمها راباید شست جور دیگر باید دید!!! در خلال یک نبرد بزرگ ، فرمانده قصد حمله به نیروی عظیمی از دشمن را داشت . فرمانده به پیروزی نیروهایش اطمینان کامل داشت ، ولی سربازانش دودل بودند . فرمانده سربازان را جمع کرد ، سکه ای از جیب خود بیرون آورد ؛ رو به آنان...

افسانه عجیبی وجود دارد ، که در آن دختر جوانی در چمنزاری قدم می زند و پروانه ای را روی خار گرفتار می بیند . او با دقت زیاد پروانه را رها می سازد و پروانه پرواز می کند . سپس باز می گردد و تبدیل به یک پری زیبا می شود و به دخترک می گوید : به خاطر مهربانی ات هر آرزویی که داشته باشی برآورده خواهم کرد...

چشمها راباید شست جور دیگر باید دید!!! چشمها راباید شست جور دیگر باید دید!!! یه روز یه مرد چینی یه اسب خوب داشت که فرار کرد رفت تو جنگل مردم اومدن دلداریش دادن که غصه نخور و از این حرفها مرد چینی با صورتی بشاش گفت از کجا میدونین اتفاق بدی افتاده . همه تعجب کردن فردای اونروز اسب مرد چینی با...

دختر شاه پریون تو دیگه چرا این حرفو میزنی خیلی از فقیرها هستند که با زندگیشون خوشبختند قراره تو این تاپیک چشمهامونو بشوریم و جور دیگه (مثبت) ببینیم :smile:

چشمها راباید شست جور دیگر باید دید!!! چشمها راباید شست جور دیگر باید دید!!! روزی یک مرد ثروتمند ، پسر بچه کوچکش را به یک روستا برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند ، چقدر فقیر هستند . آنان یک روز یک شب را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند . در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد...

دو فرشته مسافر ، برای گذراندن شب در خانه یک خانواده ثروتمند فرود آمدند. این خانواده رفتار نامناسبی داشتند و دو فرشته را به اتاق مجلل مهمانانشان راه ندادند ، بلکه زیرزمین سرد خانه را در اختیار آنان گذاشتند . فرشته پیرتر در دئیوار زیر زمین شکافی دید و آن را تعمیر کرد . وقتی که فرشته جوانتر از او...

در بهار دو تا بذر در خاک حاصلخیز کنار هم نشسته بودند . اولین بذر گفت : می خواهم رشد کنم . می خواهم ریشه هایم را در خاک زیر پایم بدوانم و ساقه هایم را از پوسته خاک بیرون بکشم . می خواهم غنچه های لطیفم را باز کنم و نوید فرا رسیدن بهار را بدهم ... می خواهم گرمای آفتاب را روی صورتم و لطافت شبنم...

چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند . بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چقدر عمیق است به دو قورباغه دیگر گفتند که دیگر چاره ای نیست شما به زوری خواهید مرد. دو قورباغه این حرفها را نادیده گرفتند و با تمام توانشان...

خوب یعنی چی ؟ یعنی آمیزش نمیکرده ؟ این که هنر نیست یا بعد از آمیزش اثر مسائل امیزشی شو جمع میکرده؟ خوب همه اینکارو میکنن حالا ما باید بگیم به به هیتلر جون تو چقد خوبی که مستخدمه ات اثر امیزشی ازت ندیده ؟:w41: