شکلات
شکلات
با یك شكلات شروع شد. من یك شكلات گذاشتم كف دستش. او هم یك شكلات گذاشت توی دستم. من بچه بودم، او هم بچه بود. سرم را بالا كردم. سرش را بالا كرد. دید كه مرا می شناسد. خندیدم. گفت: «دوستیم؟» گفتم: «دوست دوست» گفت: «تا كجا؟» گفتم: «دوستی كه تا ندارد» گفت: «تا مرگ؟» خندیدم و گفتم: «من كه...