بعد از آن شب، من و مرجان چند بار با هم بیرون رفتیم. برای اینكه نشانش بدهم به خاطرش حاضرم چه كارها بكنم او را به رستورانی گرانقیمت بردم و حسابی ولخرجی كردم. به خودم میگفتم؛ برای او پول مهم نیست اما به هرحال در آسایش و رفاه زندگی كرده است و من باید برای او همه چیز را فراهم كنم كه در آینده حسرت...