نتایح جستجو

  1. asal_mohsenian

    [IMG]

    [IMG]
  2. asal_mohsenian

    شهاب جان عزیزم این عکس کوشولوییایه خودته؟ چ ناز مامانیه:d

    شهاب جان عزیزم این عکس کوشولوییایه خودته؟ چ ناز مامانیه:d
  3. asal_mohsenian

    [IMG]

    [IMG]
  4. asal_mohsenian

    [IMG]

    [IMG]
  5. asal_mohsenian

    [IMG]

    [IMG]
  6. asal_mohsenian

    [IMG]

    [IMG]
  7. asal_mohsenian

    [IMG]

    [IMG]
  8. asal_mohsenian

    [IMG] تقدیم با عشق عزیزم

    [IMG] تقدیم با عشق عزیزم
  9. asal_mohsenian

    [IMG] میگم عشقو حال میکنی!!!!!!:d

    [IMG] میگم عشقو حال میکنی!!!!!!:d
  10. asal_mohsenian

    خوفی عشقم [IMG] اینارو واسه تو اوردم بخولیشون نوش جونت

    خوفی عشقم [IMG] اینارو واسه تو اوردم بخولیشون نوش جونت
  11. asal_mohsenian

    میگما خاطرخواهات کم نیستنااااااااااا!!!!!!!!!!!!:d داره خیلی حسودیم میشه :d

    میگما خاطرخواهات کم نیستنااااااااااا!!!!!!!!!!!!:d داره خیلی حسودیم میشه :d
  12. asal_mohsenian

    [IMG] سلام پسر خوشمله خوفی؟ چ میکنی شیطون خان؟

    [IMG] سلام پسر خوشمله خوفی؟ چ میکنی شیطون خان؟
  13. asal_mohsenian

    به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان ‌پزشک پرسیدم : شما چطور می‌فهمید که یک بیمار...

    به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان ‌پزشک پرسیدم : شما چطور می‌فهمید که یک بیمار روانى ، به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه ؟! روان ‌پزشک گفت: ما این وان حمام را پر از آب می‌کنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار می‌گذاریم و از او می‌خواهیم که وان را خالى کند...
  14. asal_mohsenian

    مادربزرگم چند سال پیش میخواست ختم انعام بگیره و تمام خانومای فامیل و یه خانوم مداح هم دعوت کرده...

    مادربزرگم چند سال پیش میخواست ختم انعام بگیره و تمام خانومای فامیل و یه خانوم مداح هم دعوت کرده بود... از صبح همه داشتیم ناچارا کمکشون میکردیم که یهو یک ساعت مونده به مراسم برق رفت! مادر بزرگم به پدرم گفت : سریع زنگ بزن اداره برق بگو برقمون رفته ! بابای ما هم زنگ زدو گفت : برق ما رفته ! یهو...
  15. asal_mohsenian

    [IMG]

    [IMG]
  16. asal_mohsenian

    مردی از این که زنش به گربه خانه بیشتر از او توجه می کرد ناراحت بود، یک روز گربه را برد و چند تا...

    مردی از این که زنش به گربه خانه بیشتر از او توجه می کرد ناراحت بود، یک روز گربه را برد و چند تا خیابان آن طرف تر ول کرد. ولی تا به خانه رسید، دید گربه زود تر از اون برگشته خونه، این کار چندین دفعه تکرار شد و مرد حسابی کلافه شده بود. بالاخره یک روز گربه را با ماشین گرداند، از چندین پل و رودخانه...
  17. asal_mohsenian

    [IMG]

    [IMG]
  18. asal_mohsenian

    [IMG]

    [IMG]
  19. asal_mohsenian

    [IMG]

    [IMG]
  20. asal_mohsenian

    [IMG]

    [IMG]
بالا