نتایح جستجو

ما ازون صحنه رقصایی که اخرش گریه ست شبا موقع خواب داشتیم یهو همه خستن میخوان بخوابن یکی اهنگ میذاشت همه عین خلا میپریدن وسط تو تاریکی میرقصیدن چه خطرناک ....:surprised:

بچه مثبت شیطون بودم :D ورق اره ولی یواشکی بازی میکردن ...تولدم اگه سروصداش بیاد بیرون بقیه رو اذیت کنه اره ... بدون اجازه مهمون اوردن هم ممنوعه ...سیگار کشیدن ممنوع ...خوابگامون داخل شهر بود پای پنجره و رو تراس رفتن ممنوع مگر شبا اونم با حجاب کامل ... اخرا تو خوابگاه جدید میخ کوبیدن به دیوار...

نه عزیزم ...ما با همه شون دوست بودیم بخاطر کار و مسئولیتشون مجبورن گیر بدن تذکر بدن ...ما دو تا سرپرست داشتیم که یکیش همینی که گفتم بود غذا میپختیم میرفتیم تو سوئئت سرپرست میخوردیم که اون تنها نباشه گاهی بهشون میگفتیم چایی بذارن میرفتیم حرف میزدیم میخندیدیم ... معمولا سرپرستا تو خوابگاه دختران...

منم مثل تو تا چند دقیقه نمیدونستم سوتیم کحا بود :biggrin:

ترم پنج شیش توی خوابگاه سوییت ما و سوییت رو به رومون خیلی جور بودیم همه با هم میشدیم 16نفر .تولد یکی از بچه های سوییت رو به رو بود قرار شد آخر شب تولد بگیریم و بزنو بکوب راه بندازیم چند تا از بچه های واحدای دیگه هم دعوت بودن ....حالا اینم بگم که این بیست نفر مثلا همه مون تقریبا بچه مثبت بودیم و...

این دیگه نوبرش بود ..:biggrin:

عالی بود ...چه استاد بلایی داشتین به روش نیاورد :D

یه سوتی هم من تعریف کنم ترم اول برنامه نویسی داشتیم زبان c درس میدادن استادمون یه مرد مسن بود که با وجود بازنشسته شدن دانشگاه نگهش داشت هیچی همه ترم اولی همه هم برق بودیم هر جلسه کلی زیر بغلمون هندونه میذاشت که شما فلان و بهمانین بعدم یه جلسه داشت صحبت میکرد که زبان فرترن هم درس میدن هنوز بعضی...

نه من دانشجوی خوبی بودم دیگه اینجوری چایی نمیخوردم فرصت مناسبو ما فراهم میکنیم نگران نباش :D مچکرم آقا هادی همچنین برای شما شب بخیر :smile: چون ازین شکلک بدتون میاد اینم برای شما:)

شاید نخوابم ولی حرفم نمیتونم بزنم ...خستم :( کیصافططط خشته ام خشته :D فدات شم چاکریممممم شب خوش بیاد قدیما بیا ازین شکلکا بذاریم :w33::w33::w32::w32::w42::w42::w40::w40::w40::w14::w14:

من برم کم کم شب خیلی خوبی داشته باشی عزیزم:-* آقاهادی خدانگهدار

ان شاءالله خدا حفظش کنه :heart::heart:..منم روش غیرت دارم ...:mad: مرسی صرف شده ..این چایی خیلی نوبره :D ابجی ببخشید اینجا میگپم:(

سلام بر حکیم دانا جواب تعریفاتونو متقابلا آبجیم زحمت میکشه میده لطف دارین :D

صفحمو بازیدم :D

من گفتگوهارو نمیبینما ...ولی میدونم آجیم یدونه ست;)

دوستانی که اینجا حضور دارن دلتون آااااااااااااب منم امشبم تلفنی حرم بودم ....آجیم زنگید .....:D

اجی :(...آق هادی چی میگه؟؟:( :w07:

حاج یوسف قضیه اون شماره گرفتنو غیره تو تاپیک انتقاد مدیریتی که سرش بحثه چیه؟کدوم تاپیکه؟

ما همیشه سر ردیف آخر دعوا داشتیم ....همیشه بچه ها کیف پرت میکردن زودتر بشینن :D واسه بعضی کلاسا هم که خیلی مهم بود ردیف اول ...کلاسایی هم که استاذش گیر بود کوییز میگرفت پشت در از شیشه کلاسو می پاییدیم :D

سوتی هایی که بچه ها ترم اول میدادن مثلا دارن با هم حرف میزنن میگن زنگ اول زنگ دوم ..یا سر کلاس با صدای بلند از استاد اجازه بیرون رفتن میگیرن ...اجازه گرفتن با انگشت اشاره ... کلاسارو اشتباهی رفتن ...:D