یاد دارم که شبی در دل دال *** بین فولاد و بتن گشت جدال 
هر دو از خستگی و کار زیاد *** بر فلک برده دو صد ناله و داد 
بتنش گفت به صد خشم و خروش *** ای تو زنازکی همچون دم موش 
با چنین هیکل نازک که تراست *** طاقت و تاب فشاریت کجاست 
جمله نیروی فشاری به من است *** زان مرا مانده و افسرده تن است 
گفت...