نتایح جستجو

آمد رمضان و مقدمش بوسیدم....در رهگذرش طبق طبق گل چیدم من با چه زبان شکر بگویم که به چشم.....یک بار دگر ماه خدارو دیدم حلول ماه رمضان مبارک.... التماس دعا[IMG] [IMG]

در کوی تو معروفم و از روی تو محروم گرگ دهن آلوده یوسف ندریده ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند افسانه مجنون به لیلی نرسیده بس در طلبت کوشش بی فایده کردیم چون طفل دوان در پی گنجشک پریده با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد رفتیم دعاگفته و دشنام شنیده ... سعدی

امام علی (ع) علاوه بر نسبت خویشاوندی و دوستی با پیامبر اسلام (ص) و یاور و همراه بودن در تمام مراحل زندگی و تمام صحنه های مختلف دفاع از اسلام و تبلیغ رسالت آن حضرت بود، و علاوه بر این که در دامان پیامبر (ص) پرورش یافته و داماد آن حضرت بود، خود شخصاً دارای امتیازات، شخصیت و ویژگی­های برجسته و...

تا مرا با نقش رویش آشنایی اوفتاد هر چه می‌بینم به چشمم نقش دیوار آمدست

حرف که میزنی من از هراس طوفان زل میزنم به میز به زیرسیگاری به خودکار تا باد مرا نبرد به آسمان. لبخند که میزنی من ـ عین هالوها ـ زل میزنم به دستهات به ساعت مچی طلاییات به آستین پیراهن ات تا فرو نروم در زمین. دیشب مادرم گفت تو از دیروز فرورفته ای در کلمه ای انگار در عین در شین درقاف در نقطه ها...

داشتم فکر می کردم به ماندن و رفتنت، نفهمیدم چه شد ... دیدم رفته ای! بعد یک دفعه دلم خواست همه ی باورهای تلخم را بریزم دور؛ "عشق در نرسیدن است. با وصل، عشق می میرد." نفرین به باورهایم! بعد یک دفعه دلم خواست همه ی فاصله ها را پاک کنم؛ "همیشه فاصله ای هست" نفرین به فاصله! . . . بعد نگاه...

تو را به ياد آن روز...... تو را به گلبرگ هاي خشک آن رز خشکيده....... تو را به روز اول بار ديدنت......... تو را به اولين نگاه عاشقانه....... تو را به ياد بارون روز نيامدنت..... تو را به تنهايي روز رفتنت....... تو را به بوي بارون روز برگشتنت....... تنهايم مگذار ديگر.......

لحظه ی خدافظی به سینه ام فشردمت اشک چشمام جاری شد دست خدا سپردمت دل من راضی نبود به این جدایی نازنین عزیزم منو ببخش اگه یه وقت آزردمت گفتی به من غصه نخور می رم و بر می گردم همسفر پرستوها میشم و بر می گردم گفتی تو هم مثل خودم غمگینی از جدایی گفتی تا چشم هم بزنی میرم و بر می گردم...

لحظه ی خدافظی به سینه ام فشردمت اشک چشمام جاری شد دست خدا سپردمت دل من راضی نبود به این جدایی نازنین عزیزم منو ببخش اگه یه وقت آزردمت گفتی به من غصه نخور می رم و بر می گردم همسفر پرستوها میشم و بر می گردم گفتی تو هم مثل خودم غمگینی از جدایی گفتی تا چشم هم بزنی میرم و بر می گردم...

به تو عادت کرده بودم اي به من نزديک تر از من اي حضورم از تو تازه اي نگاهم از تو روشن به تو عادت کرده بودم مثل گلبرگي به شبنم مثل عاشقي به غربت مثل مجروحي به مرهم لحظه در لحظه عذابه لحظه هاي من بي تو تجربه کردن مرگه زندگي کردن بي تو من که در گريزم از من به تو عادت کرده بودم از سکوت...

ای ابتدای رویش گلهای یاسمین باد دروغ در همه ی شهر می وزد با من بمان ای آینه ی آسمان طلوعی دوباره خواهانم تا دل به دست شب نسپارم بعد از این.......

.. من که نا خواندنی ها را هم خواندم من که خاک گرفته ها را تکاندم .. انقدر خواندم که از بر شدم یکی مرا بخواند فقط یک سطر یک کلمه فقط همین یک صفحه ام

این روزها من خدای سکوت شده ام خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا خط خطی نشود... اینجا زمین است اینجا زمین است رسم آدمهایش عجیب است اینجا گم که میشوی بجای اینکه دنبالت بگردنن فراموشت میکندد......... __________________

دیـــــــــگر باشکر یا بدون شکر چه فرق میکند از وقتی فنجان بی وفایی های دنیا را سر کشیده ام دهـــــــــــانم طعم تلخ روزمرگـــــــــی میدهد! __________________

خلوت گری عشق علی(ع) امیرالمؤمنین(ع) با همه ی عظمت و بزرگی، به درگاه خدا رو می آورد و با او خلوت و زمزمه می کرد. و چنین با خدا می گفت: «خدایا، گناهی را از من بیامرز که تو از من بدان داناتری. پس اگر بازگشتم، تو هم با آمرزش بر من بازگرد. خدایا، گناهی را از من بیامرز که از درونم وعده کردم و بدان وفا...

یه آدمایی هستند که هیچ وقت ترکت نمیکنن ولی بلدن کاری کنن تا خودت یواش یواش ترکشون کنی…

یادته یه روز بهم گفتی :اگه خواستی گریه کنی برو زیر بارون گریه کن تا کسی گریتو نبینه گفتم :اگه بارون نیومد چی گفتی: وقتی چشمای قشنگ تو گریخ میکنه اسمون هم گریش میگیره گفتم : یه خواهش دارم اون موقع منو تنها نزار گفتی : به چشم حالا من امروز دارم گریه میکنم آسمونم نمیباره و تو هم اون دور دورا...

"در زندگی*ـ برای*ـ هر آدمی*ـ از یکـ روز از یکـــــ جا از یکـــــــ نفر به بعد ...دیگر هیچـــ چیز مثلـــ قبلـــ نیستـــ نه روزها نه رنگـــــ ها نه خیابانــــ ها همه چیز می شود دلتنگی*ـــــــــ

این روزهــــــا, کــه دیوارهــ ـــایمـــان ســـر بـــه فلـــک کشیده اند, دیگــــر از پرچــــین هـــای کوتـــ ـــاه خبـــــری نیســــت.... به یـــ ـــاد پرچین های ســـراســــر اعتمادمـــ ـــان به تـــ ـــو پنــــاه آورده ام! آری,مـــ ــــن دیــــ ـــواری کوتـــاه تـــر از تـــ ـــو نیافته...

نگـــــــران نباش، حــــال مـــن خـــــــوب اســت بــزرگ شـــده ام … دیگر آنقـــدر کــوچک نیستـم که در دلــــتنگی هـــایم گم شــــوم آمـوختــه ام، که این فـــاصــله ی کوتـــاه، بین لبخند و اشک نامش ” زندگیست ” آمــوختــه ام که دیگــر دلم برای ” نبــودنـت ” تنگ نشــــود… راســــــتی،...