خدایای برسان از غیب شمسی که مس وجود ما رو زر کنه،آمین...
البته قبلش باید همچو مولوی بشیم،آه ه ه ه ه ه
حیف که یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند.......
برسان باده که غم روی نمود ای ساقی....
حیفم اومد این شعر رو از عطار عزیزم برات نزارم
تا تو هم حالش رو ببری زوینا :
آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتشافشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطرهای
تا قیامت مست و حیران خوشتر است
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زانکه با معشوق پنهان خوشتر است
درد...
به کجاها برد این امید ما را.....
قربون این امید برم، که اگر نبود تا الان من صد بار مرده بودم....
نه تنهایی خوب نیست، من دوست دارم با کسانی باشم
که یار موافق باشن، همدرد باشیم، سوخته باشن
حرف ادم رو بفهمن، در نیابد حال سوخته هیچ خام.....
دلم گرفت از این همرهان سست عناصر.....
به قول خودت دست خوش....
میدونی چیه، دوست دارم برم یک گوشه دنجی
گوشه صحرایی، دشتی جایی
فارغ از این همه های و هوی،دور از این همه چیزهای زشت و ناموزون
دور از این همه گناه و بدی
با چند تا یار موافق شعر و موسیقی و حالی....
احتیاج دارم اساسی از این همه دروغ و دروغ
فریب و فریب دور بشم
راستی جایی خبری...