روی محسن ویکتور که خداوند هم از خلقت وی پشیمان بود:D
خواست بچه اش را ساکت کند به همین جهت او را بغل کرد و برایش لالایی گفت و ادا در می آورد, که ناگهان بچه روی او ادرار کرد!
محسن ویکتور سخت برآشفت و بسی ناراحت گردید پارچ آبی برداشت و بچه را خیس کرد.
پارمهر کبیر که در خانه آنها میهمان بود این...