ای شوکت بودنم، رویای آسودنم
دریادلی خسته بودم، برباد و پربسته بودم
بوی عزیز تنت صبح ختن مینمود
ابریشمین رنگ چشمت بر روی جانم گشوده
با رنگ تو شعله زد گلهای قصر شبم
لبریز از تو شده آواز و پرواز
ماه منیر منی مولا و پیر منی
خورشید یادت شده با سینه دمساز
ای شوکت بودنم، رویای آسودنم
دریادلی...