در تاریکی بی آغاز و پایان
دردی در روشنی انتظارم رویید
خودم را در پس در تنها نهادم
و به درون رفتم :
اتاقی بی وزن تهی نگاهم را پر کرد
سایه ای در من فرود آمد
و همه شباهتم را در ناشناسی خود گم کرد
پس من کجا بودم ؟
شاید زندگی ام در جای گمشده ای نوسان داشت
و من انعکاسی بودم
که بیخودانه همه...