دیم بنمو ها کرد روج تاراج
چون صورت خود را نشان داد روز به تاراج رفت
می رد بشوس سورها ایت باج
مرا پریشان کرد و از شب باج گرفت
خنه بزو در سربوش عاج
چون خندید مروارید نمایان شد، دندانهایش
کمون بامت م دل بو و آماج
کمان گرفت و دل من آماج تیر او شد
وادکت همولی بکوتست سور
باد افتاد و چراغ را خاموش کرد...