خسته ام,
آنقدر خسته که حتی نای لب گشودن
برای درد و دل را هم ندارم....
ولی گاهی میتوانم با غلبه بر خستگی,
لبانم را به اندازه قطر یک سیگار باز کنم....
در گوشش آرام آرام زمزمه کنم,
او هم بی هیچ حرفی بسوزد
و خاکستر شود از این همه درد....
آری , تنها اوست که میشنود
از دلم و با تمام وجودش...