نتایح جستجو

  1. mani24

    فراق یار

    آغــــــــــــازی دوباره، قلبم دیگر تنها نیست ، با تو جان گرفته است دوبـــــــــــــاره آغازی بی پایان ، مرا از غروب عشق نترســـــــــان طلوع عشـــــــــــــــق ما ، غروبی نخواهد داشت ، قلب من با تو ، هیچ غمیـــــــــــــ نخواهد داشت
  2. mani24

    فراق یار

    آدم که تنها باشد عاشق عکس هم میشود... انگار که تنهایی فقط دنبال جمع کردن حسرت است
  3. mani24

    فراق یار

    روزهـــآيے ڪـﮧ مے ـديــدَمــت نـَفـَســمـ ميــگـــِرفــت .. حــآلــآ ڪـﮧ نـيـســتـے دِلــَمـ مے ــگــيرَد .. بـَـرگـَـرد ... تـَــحَـمُــل اولــے آسـآטּ تـَـر اســت ... !!
  4. mani24

    فراق یار

    تنهــــــــــایمـ ! تنهــــــــــاتــر از همیشـــــهـ ... تنهـــــــــــــاتر از کـــــوه... تنهــــــــــــاتر از زمیــن ... تنهـــــــــــــاتر از آسمان... تنهـــــــــــــاتر از دریـــــا... تنهـــــــــــــاترازدنیـ ـــــــا... تنهــــــــــــاتر از عشــق... تنهــــــــــــــاتر...
  5. mani24

    فراق یار

    واقعـا وقتــی که تو نیستـــی ... مـن نمـی دانم برای گم و گـور شدن به کـدام جانب جهـان بگریــزم...
  6. mani24

    فراق یار

    خوشبختی من پیدا کردن تــــــــو از میان این همه ضمیر بود ...!!!
  7. mani24

    فراق یار

    این روزهــا حسابــےخالــے ام .. خالــے از شــورشعــف شــوق شــادے خالــے از امیــد انگیــزه خالــے از زندگــے ... خالـــے از .... خالــے .. این روزهـــا خالــے ام یک خالـــے ِ پــُــــــــــر ازدرد... !!
  8. mani24

    فراق یار

    ســعے میڪـُنـґ یآ ایـלּ پــــُـڪ آפֿـر بآشـב ... یآ ایـטּ نفـَــــَـــس... نفـــَـــس آפֿـرґ بـآشـב... یآ تـــــَــرڪ...!! یآ مــــَـــرگ...!! בیگر ڪآґ نمےבهــב این روزهــ ـآ سیگآر ...
  9. mani24

    فراق یار

    از استادی پرسیدﻧﺪ :ﺁﯾﺎ ﻗﻠﺒﯽ ﮐﻪ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ مي ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﻮﺩ؟ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ : ﺑﻠﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ. ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ :ﺁﯾﺎ ﺷﻤﺎ ﺗﺎﮐﻨﻮﻥ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﯾﺪ؟ .. ﺍﺳﺘﺎﺩ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ :ﺁﯾﺎ ﺷﻤﺎ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺩﺳﺖ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﯾﺪ؟
  10. mani24

    دل نامه یا نامه دل

    چقدر خوشحـال بود شیطـان وقتی سیبــ را چیدمـ ..... گمان مے کرد فریب داده استــ مرا نمیدانستــ تو پرسیده بودے : " مرا بیشتر دوستــ دارے یا مـاندن در بهشت را "
  11. mani24

    دل نامه یا نامه دل

    این روزها من خدای سکوت شده ام خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا خط خطی نشود… اینجا زمین است اینجا زمین است رسم آدمهایش عجیب است اینجا گم که میشوی بجای اینکه دنبالت بگردنن فراموشت میکنند………
  12. mani24

    دل نامه یا نامه دل

    بعضی وقتها فراموش کردن بعضی آدمها نشان دهنده ی شدت علاقه است!!
  13. mani24

    داستان هاي كوتاه

    فرشته بيكار!! روزي مردي خواب عجيبي ديد او ديد که پيش فرشته هاست و به کارهاي آن ها نگاه مي کند. هنگام ورود، دسته بزرگي از فرشتگان را ديد که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هايي را که توسط پيک ها از زمين مي رسند، باز مي کنند و آن ها را داخل جعبه مي گذارند. مرد از فرشته اي پرسيد، شما چه کار مي...
  14. mani24

    داستان هاي كوتاه

    شاخه و برگ ... يک روز گرم، شاخه اي مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند و به دنبال آن از برگ هاي ضعيف و کم طاقت جدا شدند و آرام بر روي زمين افتادند. شاخه چندين بار اين کار را دد منشانه و با غرور خاصي تکرار کرد تا اينکه تمام برگ ها جدا شدند و شاخه از کارش بسيار لذت مي برد. برگي سبز و درشت...
  15. mani24

    داستان هاي كوتاه

    دكتر هوارد كلي ، جهت بررسي وضعيت بيمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد.هنگامي كه متوجه شد بيمارش از چه شهري به آنجا آمده برق عجيبي در چشمانش درخشيد.بلافاصله بلند شد و بسرعت به طرف اطاق بيمار حركت كرد.لباس پزشكي اش را بر تن كرد و براي ديدن مريضش وارد اطاق شد.در اولين نگاه اورا شناخت. ... سپس به...
  16. mani24

    داستان هاي كوتاه

    روزي روزگاري پسرك فقيري زندگي مي كرد كه براي گذران زندگي و تامين مخارج تحصيلش دستفروشي مي كرد.از اين خانه به آن خانه مي رفت تا شايد بتواند پولي بدست آورد. روزي متوجه شد كه تنها يك سكه 10 سنتي برايش باقيمانده است و اين درحالي بود كه شديداً احساس گرسنگي مي كرد.تصميم گرفت از خانه اي مقداري غذا...
  17. mani24

    داستان هاي كوتاه

    سرگردان در نيويورك است. با اين كه قرار ملاقاتي دارد ، دير از خواب بيدار ميشود: وقتي هتل را ترك مي كند مي فهمدكه پليس اتوموبيلش را باجرثقيل برده، دير به قرارش مي رسد، ناهار بيش از اندازه طول مي كشد، و به مبلغ جريمه اش مي انديشد ، پول زيادي است ناگهان به ياد اسكناسي مي افتد كه ديروز در خيابان...
  18. mani24

    داستان هاي كوتاه

    فراموش نكنيد شکسپير می گويد: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری، شاخه ای از آن را همين امروز به من هديه کن مردی مقابل گل فروشی ايستاد.او می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر ديگری بود سفارش دهد تا برايش پست شود . وقتی از گل...
  19. mani24

    داستان هاي كوتاه

    "خیلی سخته! چهارده پونزده ساعت آدم نه آب بخوره نه غذا؟ توی این گرما؟ هر جور فکر می کنم می بینم نمی شه؛ نمی تونم!" "راست می گی خانوم جواهری جون! منم که زخم معده دارم. دکترم هیچی سرش نمی شه؛ می گفت می تونی روزه بگیری. بهش گفتم من که نمی تونم، شما رو نمی...
  20. mani24

    داستان هاي كوتاه

    نان روزه و گرما رمقی برایش نگذاشته بود. قدم هایش را به آرامی به سوی خانه برمی داشت. از اینکه نگاه های رهگذران به سویش جلب شده بود تعجب می کرد. یکی دوبار هم برگشت و متوجه شد عابران چشم چران حتی از پشت سر هم چشم از او برنمی دارند. سرو وضع ظاهرش را مرتب...
بالا