دست شوقی با گریبان آشنا میخواستیمجامهٔ جان در غم عشقی فنا میخواستیمدیده گریان، سینه سوزان، دل طپان، جان مضطربشکر للّه یافتیم آنچ از خدا میخواستیم -آرتیمانی
***بهار آمد که بازم گل به باغ و بوستان خواندبه گوشم ناله بلبل هزاران داستان خواندبه مرغان بهاری گو که این مرغ خزان دیدهدگر سازش غم انگیز است و آواز خزان خواند
استاد شهریار
***اوحدی مراغه ای:شبی به روز بگیرم کمند زلفت و گویم: بیار بوسه، که امروز نیست روز مداراجراحت دل عاشق دواپذیر نباشد چو درد دوست بیامد چه میکنیم دوا را؟
***اوحدی مراغه ای:گفتم: مگر به پایان آید شب فراقش در شهر عاشقان خود پایان نبود شب راای اوحدی، چو رویش دیدی بلا همیکش چون انگبین تو خوردی تاوان نبود تب را
در خـــرابـــات فـــنـــا جــام بــقــا را نــوش کــن تـا تـوان گـفـتـن کـه می با می پرستان خورده ایای دل سـرمـسـت مـن جـانـم فـدا بـادت کـه بـاز مـی ز جـام جان و نقل از بزم جانان خورده ای- شاه نعمت الله ولی
چون پيامبر ِ كوچك ِ رانده از درگاهي ميشوم،
تنها،بي كتاب ، بي پيروان
تبعيد شده به صحرايي دور
كه نامت را كه مي آورم
هنوز معجزه اي اتفاق مي افتد.
.
.
[IMG]
نگاهت آویخته است
بر کنار تمام سایههای خیالم
چشمانت همچنان مرا میکاود
یاد نگاهت با من است هر جا که باشم
من و تو
آرامش و سکوت
در خلوتی دور
آسمانی ابری
باران گه گاه
روشنایی شمعی
آرزوی من چیزیست به همین سادگی ...
سنگی بگذار بر کلمات من
چراغی روشن کن
دانستم بی واژه تو را دوست دارم ...
دلتنگی ...
بی تو دلتنگی به چشمانم سماجت می كند
وای دل چون كود كی بی تو لجاجت می كند
اشتیاق دیدن تو میل خاموشی نكرد
هیچوقت عشقت بدل فكر فراموشی نكرد
عشق من با تو به میزان تقد س می رسد
بی حضورت دل به سر حد تعرض می رسد
دوستت دارم برای من كلام تازه نیست
حد عشقت را برایم هیچ چیز اندازه نیست...