تو از دل ترانه بیرون آمدی و من تو را با یک شعر عاشقانه آغاز کردم...
تو از طلوع مهتاب در یک لحظه ناب پا گذاشتی تو رویای شبونه دخترکی تنها...
و من ردپایت را سبز کردم و به نگاهت رنگ نقره ای پاشیدم تا در شب مهتابی
رویاهایم ماندگار شوی...
دریچه قلبم را به سویت گشودم و تک تک باغ های خزان زده اش را...