نتایح جستجو

  1. mani24

    داستانهاي مثنوي و گلستان

    حکايت دهم یکی از شعرا پيش امير دزدان رفت و ثنايی بر او بگفت. فرمود تا جامه ازو برکنند و از ده بدر کنند. مسکین برهنه به سرما همی رفت. سگان در قفای وی افتادند. خواست تا سنگي بردارد و سگان را دفع کند، در زمين يخ گرفته بود، عاجز شد، گفت: اين چه حرامزاده مردمانند، سگ را گشاده‌اند و سنگ را بسته...
  2. mani24

    داستانهاي مثنوي و گلستان

    حکايت نهم در عقد بيع سرايی متردد بودم؛ جهودی گفت: آخر من از کدخدايان اين محلتم وصف اين خانه چنانکه هست از من پرس؛ بخر که هيچ عيبی ندارد. گفتم: بجز آنکه تو همسايه منی. خانه‌ای را كه چون تو همسايه است ده درم سيم بد‌عیار ارزد لكن اميدوار بايد بود كه پس از مرگ تو هزار ارزد
  3. mani24

    داستانهاي مثنوي و گلستان

    حکايت هشتم تنی چند از بندگان محمود، گفتند حسن ميمندی را که سلطان امروز تو را چه گفت در فلان مصلحت؟ گفت: بر شما هم پوشيده نباشد. گفتند آنچه با تو گويد به امثال ما گفتن روا ندارد. گفت: به اعتماد آنکه داند که نگويم پس چرا همی پرسيد. نه هر سخن كه برآيد بگويد اهل شناخت به سرٌ شاه سر خويشتن نشاید...
  4. mani24

    داستانهاي مثنوي و گلستان

    حکایت هفتم يکی از حکما را شنيدم که می‌گفت: هرگز کسی بجهل خويش اقرار نکرده است مگر آن کس، که چون ديگری در سخن باشد همچنان ناتمام گفته سخن آغاز کند. سخن را سر است اى خداوند و بُن مياور سخن در ميان سخُن خداوند تدبير و فرهنگ و هوش نگويد سخن تا نبيند خموش
  5. mani24

    داستانهاي مثنوي و گلستان

    حکايت ششم سحبان وائل را در فصاحت بی‌نظیر نهاده‌اند. بحکم آنکه بر سر جمع، سالی سخن گفتی لفظی مکرر نکردی. و گر همان اتفاق افتادی، بعبارتی دیگر بگفتی. وز جمله آداب ندماء ملوک یکی اینست. سخن گرچه دلبند و شیرین بود سزاوار تصدیق و تحسین بود چو یکبار گفتی مگو باز پس که حلوا چو یکبار خوردند بس
  6. mani24

    داستانهاي مثنوي و گلستان

    حکايت پنجم جالينوس ابلهی را ديد دست در گريبان دانشمندی زده و بی‌حرمتی همی‌کرد. گفت: اگر اين نادان نبودی کار وی با نادانان بدينجا نرسيدی. دو عاقل را نباشد كين و پيكار نه دانايى ستيزد با سبكسار اگر نادان به وحشت سخت گويد خردمندش به نرمى دل بجويد دو صاحبدل نگهدارند مويى هميدون سركشى و...
  7. mani24

    داستانهاي مثنوي و گلستان

    حکايت چهارم عالمی معتبر را مناظره افتاد با يکی از ملاحده لعنهم الله علی حده. و به حجت با او بس نيامد؛ سپر بينداخت و برگشت. کسی گفتش: تو را با چندين فضل و ادب که داری با بی‌دينی حجت نماند؟ گفت: علم من قرآن است و حديث و گفتار مشايخ؛ و او بدينها معتفد نيست و نمی‌شنود. مرا شنيدن کفر او به چه...
  8. mani24

    داستانهاي مثنوي و گلستان

    حکايت سوم جوانی خردمند از فنون فضايل حظی وافر داشت، و طبعی نافر. چندانکه در محافل دانشمندان نشستی زبان سخن ببستی؛ باری پدرش گفت: ای پسر، تو نيز آنچه دانی بگوی. گفت: ترسم که بپرسند از آنچه ندانم و شرمساری برم. نشنيدى كه صوفيى مى‌كوفت زير نعلين خويش ميخى چند آستينش گرفت سرهنگى كه بيا نعل...
  9. mani24

    داستانهاي مثنوي و گلستان

    حکايت دوم بازرگانى را هزار دينار خسارت افتاد؛ پسر را گفت: نبايد که اين سخن با کسی درميان نهی. گفت: ای‌پدر، فرمان توراست، نگويم، ولکن خواهم مرا بر فايده اين مطلع گردانی، که مصلحت در نهان داشتن چيست؟ گفت: تا مصيبت دو نشود يکی نقصان مايه و ديگر شماتت همسايه. مگوى انده خويش با دشمنان كه لا...
  10. mani24

    داستانهاي مثنوي و گلستان

    گلستان سعدی - باب چهارم، در فوايد خاموشىحکايت اول يکی را از دوستان گفتم: امتناع سخن گفتنم بعلت آن اختيار آمده است، در غالب اوقات که در سخن نيک و بد اتفاق افتد و ديده دشمنان جز بر بدی نمی‌آيد. گفت: دشمن آن به که نيکی نبيند. و اخو العداوة لایمر بصالح الا و یلمزه بکذاب اشر هنر به چشم...
  11. mani24

    معرفی کتاب

    نام کتاب :زمانی که یک اثر هنری بودم نام نویسنده : اریک ایمانوئل اشمیت دسته : رمان خارجی زمانی که یک اثر هنری بودم . داستان پسری است که به دلیل احساس حقارت نسیت به برادران مشهور و زیبایش و به خاطر کمبود توجه و عقده حقارت اقدام به خود کشی می کنه.اما در روزی که تصمیم خود کشی می کند با هنرمندی به...
  12. mani24

    معرفی کتاب

    کتاب: پاک کن ها نویسنده: آلن رب گری یه ( نویسنده و فیلم ساز مشهور فرانسوی و بنیانگذاران رمان نو فرانسه و یکی از 40 شخصیت نامیرای ادبیات فرانسه ) ترجمهٔ پرویز شهدی؛ انتشارات دشتستان. ----------------- بخش هایی از کتاب: نیم ثانیه برای هر قدم ، یک قدم و نیم در هر متر ، هشتاد قدم در دقیقه ...
  13. mani24

    حکایت ولطایف نغز وشنیدنی

    يكي از پادشاهان ظالم از پارسايي پرسيد:بهترين عبادت كدام است؟ گفت:براي تو خواب نيم روز تا لحظه اي مردم را نيازاري /ظالمي را خفته ديدم نيم روز/گفتم:اين فتنه است خوابش برده است به/وآنكه خوابش بهتر از بيداري است/آن چنان بد زندگاني مرده به/
  14. mani24

    حکایت ولطایف نغز وشنیدنی

    درويشي مستجاب الدعوة به بغداد آمد.خبر به گوش حجاج بن يوسف رسيد.حجاج درويش را خواست و به او گفت:دعايي خير در حق من بكن. درويش گفت:خدايا جانش را بستان.حجاج گفت:چر اين دعا خير است.گفت:اين دعا براي تو و همه‌ي مسلمانان خير است. /اي زبر دست زير دست آزار/گرم تا كي بماند اين بازار/به چه كار آيدت اين...
  15. mani24

    حکایت ولطایف نغز وشنیدنی

    حكايتي از سعدي(گلستان) گويند يكي از ملوك عجم جور و اذيت آغاز كرده،تا جايي كه مردم ازشر ظلم راه غربت را پيش گرفتند. چون رعيت كم شد ،خرانه تهي ماند و دشمنان نيز خودنمايي كردند. /هر كه فريادرس روز مصيبت خواهد/گو در ايام سلامت به جوان‌مردي كوش/بنده حلقه به گوش ازننوازي برود/لطف كن كه بيگانه شود...
  16. mani24

    حکایت ولطایف نغز وشنیدنی

    مترسک: از مترسکي سوال کردم:آيا از تنها ماندن در اين مزرعه بيزار نشده اي؟ پاسخم داد و گفت:در ترساندن ديگران براي من لذت بياد ماندني است پس من از کار خود راضي هستم و هرگز از آن بيزار نمي شوم! اندکي انديشيدم و سپس گفتم:راست گفتي!من نيز چنين لذتي را تجربه کرده بودم. گفت:تو اشتباه مي کني زيرا کسي نمي...
  17. mani24

    حکایت ولطایف نغز وشنیدنی

    مشترك بهلول را پرسيدند: انسانها در روي زمين ، در كدامين چيز مشتركند ؟ گفت: در روي زمين ، چنين چيزي نتوان يافت ،اما در زير زمين : " خاك سرد و تيره " ، گورستان: " مشترك " همه افراد بشر است....!!!! عاقبت ثروتمندان و فقيران از نظر بهلول روزي بهلول در قبرستان بغداد كله هاي مرده...
  18. mani24

    داستانهای ملا نصرالدین

    مجلس عروسی یکی از بزرگان مجلس عروسی یکی از بزرگان بود و ملا نصرالدین را نیز دعوت کرده بودند . وقتی می خواست وارد شود،در مقابل او دو درب وجود داشت با اعلانی بدین مضنون: از این درب عروس و داماد وارد می شوند و از درب دیگر دعوت شدگان. ملا از درب دعوت شدگان وارد شد. در انجا هم دو درب وجود داشت و...
  19. mani24

    داستانهای ملا نصرالدین

    اختلاف رنگ روزی مردی که موهایی مشکی و ریشی سفید داشت وارد مجلسی شد که اتفاقا” ملانصرالدین در آن حضور داشت. از ملانصرالدین درباره اختلاف رنگ میان ریش و موهای آن مرد سوال کردند. ملا جواب داد: سیاهی موی سر و سفیدی ریش او نشان می دهد که مغزش کمتر از چانه اش کار کرده است.
  20. mani24

    داستانهای ملا نصرالدین

    ملانصرالدین علاقه زیادی به خیال بافی و لاف زدن داشت. یک روز یکی از دوستانش گفت: از این به بعد اگر دیدم داری زیادی خیال بافی می کنی یک اِهن میکنم و تو دست از این کار بردار. ملا هم بدون چون و چرا قبول کرد. روزی ملا بین چند نفر از دوستانش نشسته بود که عادت دیرینه اش گل کرد و شروع به لاف زدن...
بالا