نگارم!
نه شعری دارم...نه متنی...و نه حرفی!
یک نگاه با چشمانی اشکبار...
یه دل شکسته...و یک شاخه گل:gol:
دیگر هیچ!
نو حضورت را, راه نفوذ در قلبت را, از من دریغ کرده ای...
پس همه چیز را از تندیس شکسته هستی ام بخوان...
نه تاب نوشتن ندارم... نه گلایه ای و نه فرصت دوباره ای...
غروب لحظه...