نتایح جستجو

بعضي زخــــم ها هسـت كه هـر روز بــايــد روشونو باز كنــي و نــمــك بپـــاشــ ـــي تـــا يــادت نـــره كه ســـراغ بعضـي آدمــانبـــايـدرفـــت،نــ بـايـــد

دیگر مگویید: "مرد که گریه نمیکنه!" به خدا مردتر از علی نمیشناسم...

یا فاطمه، رنجی نیست... اگر زمین را از تو بگیرند، آسمان زیر پای توست... اَلّلهُمَّ عَجِّل لِوَلیكَ الفَرَج

دست هایم این روزها بوی حافظ می دهند تـفال که می زنم کنعـانم بدجور یوسفش را می خواهد ...

مرابه خاطردوست داشتن تو سرزنش ميکنند...همه ميگويند:تورانبايددوست بدارم... باشد!!! اما... چرااينهانميدانندکه من باتو... نفس ميکشم!! بااينکه؛کنارم نيستي!! چرااينهانميدانندکه؛ من تورازندگي ميکنم... چرانميفهمند که ؛ توزندگي مني...

تلخـــــم ... هیچ چیــزی نیست حتّـی آنقـدر زن نیستـم کـه عاشقـم باشـی ! اما کـاش می فهمیـدی مـن در برابر هــرزه هــای بـی احسـاسـ ِ این شهـر شلـوغ فقـط یک دختـر سـاده ساده امـ . . .

يــه آدمايی هـم هستن ... که هيـچ وقـت تــرکـت نمـيکنـن ! ولـی بـلـدن چیکار کـنن که خـودت يـواش يـواش تـرکشون کـنی ...

اجازه هست که قلبمو ،برات چراغونی کنم پیش نگاه عاشقت،چشمامو قربونی کنم اجازه میدی تا ابد سر بذارم رو شونه هات روزی هزار دفعه بگم، بگم که میمیرم برات اجازه دارم به همه بگم فقط مال منی بگم ستاره ها میگن همیشه تو فال منی اجازه میدی که بگم حرف ترانه هام تویی دلیل زنده بودنم، درد بهونه هام تویی...

اینجا دفتری است از لحظه لحظه خاطرات من ........ از قهرها و اشتی ها از دلدادگیها از دوست داشتنها از دور شدنها از اشکها و از لبخندها مینویسم و دفترم را مرور میکنم ......زیرا دربرگیرنده تمامی خاطرات من است ..........

دفتری بود که گاهی من و تو می نوشتیم در آن از غم و شادی و رویاهامان از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم من نوشتم از تو: که اگر با تو قرارم باشد تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد که اگر دل به دلم بسپاری و اگر همسفر من گردی من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و...

در سرزمين قلبم خانه اي ساختم که پنجره هايش هيچ گاه از ديدنت خسته نمي شوند ، در اين خانه هميشه خاطراتم را مرور مي کنم ، اگر چه ازت دور شدم ولي حرف هاي گرمت آرامش بخش دل پر از غم من است ، نام تو هميشه در ذهنم و ياد تو هميشه در قلبم جاريست.m

شعرها میتوانند ..دلها را بتکانند شعرها میتوانند..بدوند در خون رگ نبض را بزنند بر تن مرگ شعر ها میتوانند بنوازند چشم را که بتابد بر گل و سر از خاک برآرد گندم و ببالد گل یاس از نوای خوش عشق شعرها گاهی فقط ..میتوانند یک نشانه باشند من و تو...با شعرها میتوانیم بجوییم درباغ میتوانیم...

اهسته تر بیا غوغا نکن که دلم با شور نفس های گرم تو بی تاب می شود... آهسته تر بیا، دلواپسم نکن برای خاطره بازی فرصت همیشه هست وقتی تو می رسی، احساس می کنم سکوت می شکند ثانیه ها گرم می شوند فاصله، از لای انتظار پنجره فرار می کند جایی برای کلام نیست خاطره، خود با تمام آنچه هست میان چشم...

دلتنگی باز امشب دلتنگی آمده تا بگوید به یادت هستم اشکهایم جاری شده تا بگویم خیلی دوستت دارم حس و حال مرا خودت میدانی ، آنچه که قلب مرا به این روز انداخته را خودت میدانی تو خودت میدانی چقدر برایم عزیزی ، می دانم که می دانی. در لحظه دیدارمان چه عاشقانه نگاه می کنی به چشمانم وقتی فکر...

زُل می زنی، به دور دست هوا ابری ست اما هوس ِ بـاران ندارد

من و تو این قرار داد تا ابد میان ما برقرار باد چشم های من به جای دست های تو من به دست تو آب می دهم تو به چشم من آبرو بده! من به چشم های بیقرار تو قول می دهم ریشه های ما به آب شاخه های ما به آفتاب می رسد ما دوباره سبز خواهیم شد...

عشق زیباست عاشق شدن زیباست ..... باید عاشق بود و بی بهانه عشق ورزید ......... ای کاش یار من میز کافه مان را درساحل ......فصل مشترک زندگی مان بنا میکردند..... هردو سر یک میز .......بر تخته سنگ های ساحل نشسته باشیم ........ دریا موسیقی از ترنم امواج برایمان بنوازد ..... و تمامی حرفهای...

هنوز هم این افق ها بی رنگ ند از نبود تو و عطرت نپیچیده ست در جولانگاه بازگشت پرنده های مهاجر که رسمشان بی وفـــایی نیست و روحشـــان اسیر سردی نگشــته ست هنــوز هم اضــطراب زوال برگی را دارم که اخرین فرصــتش دیـدار توست و می لرزد فرو افــتد و تو نیـــایی رنج های دوری بی انتـــها و...

سردار سرلشكر پاسدار شهيد اسماعيل دقايقي فرمانده لشكر 9 بدر تولد و كودكي به سال 1333 ه.ش در بهبهان درخانواده‌اي كه به پاكدامني و التزام به اصول و مباني اسلام اشتهار داشت به دنيا آمد. روح و روان اسماعيل در اين كانون كه ارزشهاي اسلامي در آن به خوبي مشهود بود پرورش يافت و زمينه‌اي براي شخصيت...

كجايند مردان بي ادعا در طول مسير، گلوله‌هاي تير دوشکا از بين ستون مي‌گذشتند. خمپاره‌ها گاه گاه در حوالي ستون اصابت مي‌کردند. «شهيد سيد احمد پلارک» و «شهيد مرتضي چيتگري»، در حوالي و ابتداي ستون حرکت مي‌کردند. در بين راه خمپاره‌اي به ستون اصابت کرده و تعدادي از بچه‌هاي شهيد و مجروح شدند. از...