بشنو تا بدانی
بدان تا بکَنی
بکَن تا بروی
برو تا برسی
برس تابیایی
بیاب تا گم شوی
گم شو تا یافته شوی
یافته گرد تا بشناسی
بشناس تا دوست بداری
دوست بدار تا دوست شوی
آن گه،کشف افتد!
بهزیستی نوشته بود:
شیر مادر ،مهر مادر ،جانشین ندارد
شیر مادر نخورده،مهر مادر پرداخت شد
پدر یک گاو خرید
و من بزرگ شدم
اما هیچ کس حقیقت مرا نشناخت
جز معلم عزیز ریاضی ام
که همیشه میگفت:
گوساله ، بتمرگ!
اكبر اكسیر
باران میگرید،
برای ما.
میگرید،
و پاک میکند گذشته را.
تو سرنوشتام بودی،
اکنون خیالی بیش نیستم.
امروز عکسات را،
از روی دیوار برداشتم.
دیوار گریست،
من گريستم...