نتایح جستجو

:w15: عالی بود منم فک کنم ببینم تو زندگیم فانتزی دارم :biggrin: خب بجای پیر مرد من به یه پیرزن کمک کنم بعدش طرف فقیر باشه و همه ادمها بهم بخندن بگن چرا داری کمک میکنی و ازش نگه داری می کنی منم میگم من و یاد مادر بزرگم که دوستش داشتم میندازه بعد چند وقت یدفعه ای اسمون رعد و برق بزنه تبدیل بشه به...

رحمان مثل داداش می مونه برام ارومم میکنه از من بزرگتره منم پای حرفهاش میشینم و باهاش صحبت میکنم خب میرفتم شرکت و بعدش میامدم خونه یه چند روز هم مهمون داشتیم مهمونداری می کردیم:D همه چی تو یه چشم بهم زدن میگذره

[IMG]

معنی بشود خواهشا:smile:

ممنون:) ایشالله همه چی خوب میشه خدا بزرگه:smile: خب درس اول برای علاقه دوم ارشد سوم کار:D خب هفته یه چشم بهم زدن گذشت الان که میپرسید و فک میکنم به خودم میگم من چی کار کردم خداااااااااااااااااا یه اتفاق خوب افتاد بعد از یک ماه بهترین دوستم رحمان دیدم کنار رحمان همه چی خوبه:smile:

[IMG]

الان همون قدیمی میشم:) خیلی مرسی که احوال میگیرید نه خداییش چیزی نشده فقط باید تنبلی بزارم کنار درس بخونم بهم چرا نمی گید تنبل:D

[IMG]

خب بد نیستم همون خوب هستم است یه درجه پایینتر ایساالله طرح شما قبول بشه خب منم دارم سرم با کار و زندگی گرم میکنم

[IMG]

[IMG]

[IMG]

[IMG]

[IMG]

[IMG]

[IMG]

منم بدنیستم شکر ارم چی شد فرستادید

سلام :smile: خوبید:que: میرم باز برمیگردم

منووووووووووون خیلی باحاله عکس

یه بار دم بازار یه کی داشت جوجه میفرخت منم داشتم رد میشدم تو همین حین یه زن و شوهر با بچه 4 یا 5 سالشون رد شدن من حواسم به بچه بود پدر مادر که به فروشنده رسیدن شروع کردن به ذوق کردن و جوجه هارو بهم نشون دادن اما بچه انگار نه انگار راه خودشو میرفت هرچی بزرگتراش بچه بودن و ذوق میکردن بچه عین ادم...