گفته بودم میکشمتــــــ آخر ... امروز ... دم غروبـــــ ..... ...وقتـــــ اذان .... دلم را با اشکـــــ آبـــــ دادم ... رو به قبله خواباندمش .. یکـــ ... دو ... سه ... تمام شد ......
دیگر بهانه ات را نمی گیرد.......!!!!!!!
گفته بودم میکشمتــــــ آخر ...امروز ... دم غروبـــــ ..... ...وقتـــــ اذان ....دلم را با اشکـــــ آبـــــ دادم ...رو به قبله خواباندمش ..یکـــ ... دو ... سه ...تمام شد ......
دیگر بهانه ات را نمی گیرد.......!!!!!!!
ایـــטּ منـــم ..
دختــرے تنــــها
با قلـــــــــبے شڪــستـﮧ در دسـت
کـﮧ نیـــمـﮧ اش را دســت او گـــــــم ڪـرده اســت
به او بگویــید برگــردد
با او ڪــارے ندارم ...
فقط میــخواهم نیــمـﮧ ی دیـگر قلبــم را گـــداۓ ڪـُـنــَـ م !
دیشب تا صبح...دستانم دنبال دستانت
کودکانه گریست... تو را بهانه میکرد...دیشب تا خود صبح آغوشم
برای آغوشت بغض کرد،ساده بگویم...دیشب دلم بی پروا،هوای نبودنت را میکرد، هوای آغوشت را