پرنده گفت : راستی چرا پر زدن رو کنارگذاشتی؟
انسان منظور پرنده را نفهمید ولی باز خندید.
پرنده گفت: نمیدانی چقدر جای تو در آسمان خالیست.
انسان دیگر نخندید. انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد .
چیزی که نمی دانست چیست. شاید یک آبی دور یک اوج دوست داشتنی.
پرنده گفت : غیر از تو پرنده...