لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام، مستم
باز میلرزد دلم، دستم
باز گوئی در جهان دیگری هستم
های! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ!
های، نپریشی صفای زلفکم را، دست!
و آبرویم را نریزی، دل!
ای نخورده مست
لحظه دیدار نزدیکست
زردها بیهوده قرمز نشدند
قرمزی رنگ نیانداخته
بیهوده بر دیوار
* * *
صبح پیدا شده امّا
آسمان پیدا نیست
* * *
گرته روشنی مرده برفی
همه کارش آشوب
بر سر شیشه هر پنجره
بگرفته قرار
* * *
من دلم سخت گرفتست، از این
میهمان خانه مهمان کش روزش تاریک
* * *
که به جان هم نشناخته
انداخته است
چند تن خواب آلود
چند...
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آن چه ما پنداشتیم
***
تا درخت دوستی برگی دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
***
گفت و گو آیین درویشی نبود
ور نه با تو ماجراها داشتیم
***
شیوه چشمت فریب جنگ داشت
ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
***
گلبن حسنت نه خود شد دلفروز
ما دم همت بر او بگماشتیم
***
نکتهها...
خانهء من در انتهای جهان است
در مفصل ِ خاک و پوک
با ما گفته بودند :
«آن کلام ِ مقدس را
با شما خواهيم آموخت
ليکن به خاطر آن
عقوبتی جانفرسای را
تحمل می بايدِتان کرد»
عقوبت جانکاه را چندان تاب آورديم
آری
که کلام مقدس مان
باری
از خاطر
گريخت ! ...