نمی دانم در این کوچه های خیال
که وهم به سراغم آمده
سرنوشت از حرکت می ماند؟
می ماند برای من
که مرابا همه درد و رنج
با خود به قله عشق برساند
نمی دانم ولی گویا
خاک با من سخن می گوید
که بیا کنار من با هم استراحتی کنیم و برویم
من هنوز عسل عشق را نچشیدم
فقط آن را بو کشیدم
گویا هیچ کس نمی خواهد من...