در همه دير مغان نيست چو من شيدايي
خرقه جايي گرو و باده و دفتر جايي
دل كه آيينه شاهي است غباري دارد
از خدا ميطلبم صحبت روشن رايي
كردهام توبه به دست صنم باده فروش
كه دگر مي نخورم بي رخ بزمآرايي
نرگس از لاف زد از شيوه چشم تو مرنج
نروند اهل نظر از پي نابينايي
شرح اين قصه مگر شمع برآرد به زبان
ور...