شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
پدرم دفتر شعری آورد تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی وزن نگاهی است که در خا طره ها می ماند
زندگی درک همین اکنون است...