نتایح جستجو

  1. mani24

    ღ♥ღ هی فلانی دو سه خطی بنویسღ♥ღ

    شاید آرام تر میشدم فقط و فقط ...... اگـــر میفهمیدی..... شعرهایـــم به همین راحتی که می خوانی نــــوشتـــه نشده اند!! . .
  2. mani24

    ღ♥ღ هی فلانی دو سه خطی بنویسღ♥ღ

    امروز نبودی ... اما خیلی چیزها بود ... من بودم ... باران بود ... چتر بود ......... بغض بود ... همراه همیشگی ام هم بود ... جای خالی ات را می گویم
  3. mani24

    معماری با مصالحی از جنس دل

    برای تو میمیرم تو وانمود کن تب کرده ای همین کافیست!!!
  4. mani24

    گریه کن ای دل..........

    عشق ورزیدن خطاست حاصلش دیوانگی ست عشق ها بازیچه اند عاشقان بازیگر این بازی طفلانه اند عشق کو؟ عاشق کجاست؟ معشوق کیست؟ . . .
  5. mani24

    گریه کن ای دل..........

    حسرت در آغوش کشیدنت سوزاند مرا!.. نه برای اینکه نیامدی چون میدانم آغوشت مال دیگری خواهد شد ....!!!
  6. mani24

    دل

  7. mani24

    دل

  8. mani24

    دل

    دل بر سر سایه گل بستن عشق است در رخ غم عشق دیدن عشق است دست در دست باد تا ناکجاآباد در گذرگاه درد در بوی گل ,شکفتن ,عشق است ش
  9. mani24

    بوسه

  10. mani24

    جمله های زیبا

  11. mani24

    جمله های زیبا

  12. mani24

    جمله های زیبا

  13. mani24

    نامه عاشقانه من

    به یاد عاشقی رسوا به نام عشق می خوانم برای یک دل شیدا به نام عشق می خوانم اگر چه مستی عاشق شدن از یادها رفته ولی من مست و بی پروا به نام عشق می خوانم به دورانی که لیلی ها و مجنون ها همه افسانه ایی در قصه ها هستند چو مجنون در پی لیلا به نام عشق می خوانم به جای تیشه ی فرهاد با ساز صدای...
  14. mani24

    گریه کن ای دل..........

    نمی دانم که دانستى دلیل گریه هایم را نمی دانم که حس کردى حضورت درسکوتم را
  15. mani24

    گریه کن ای دل..........

    آدمها چه راحت با جابجايي يک نقطه از خدا،جدا ميشن
  16. mani24

    گریه کن ای دل..........

  17. mani24

    [IMG]

    [IMG]
  18. mani24

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    در اولین صبح عروسی زن شوهر توافق کردند که در را بر روی هیچکس باز نکنند. ابتدا پدر مادر پسر امدند زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند اما چون از قبل توافق کرده بودند هیچکدام در را باز نکردند ساعتی بعد پدر مادر دختر امدند زنو شوهر نگاهی بهم انداختند اشک در چشمان زن جمع شده بود و در این حال گفت...
  19. mani24

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    در مطب دکتر به شدت به صدا درامد. دکتر گفت در را شکستی! بیا تو! در باز شد و دختر کوچولوی نه ساله ای که خیلی پریشان بود، به طرف دکتر دوید: آقای دکتر! مادرم! و در حالی که نفس نفس میزد ادامه داد: التماس میکنم با من بیایید! مادرم خیلی مریض است. دکتر گفت: باید مادرت را اینجا بیاوری، من برای ویزیت به...
  20. mani24

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    داستان معنی دار و نکته دار در انتظار مرگ حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم گفت: دارم میمیرم گفتم: یعنی چی؟ گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه گفتم: دکتر دیگه ای، از کشور؟ گفت: نه همه اتفاق...
بالا